سفر به تنگه واشی/فیروزکوه/تهران - نسخه قابل چاپ +- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir) +-- انجمن: بخش اعضای سایت (/forumdisplay.php?fid=105) +--- انجمن: جلسات حضوری و آنلاین اعضای سایت (/forumdisplay.php?fid=30) +--- موضوع: سفر به تنگه واشی/فیروزکوه/تهران (/showthread.php?tid=9579) |
RE: سفر به تنگه واشی/فیروزکوه/تهران - jahanagahi - 09-13-2013 10:43 PM اولین عکس من در مسافرت امروز: ![]() RE: سفر به تنگه واشی/فیروزکوه/تهران - MARYAR - 09-13-2013 10:48 PM منم دومین نفری هستم که رسیدم خونه با هدا و خواهرم و شوهر خواهرم. خیلی در کنار دوستان خوش گذشت. دارم بی هوش می شم از خواب و خستگی. بعدا گزارش سفرو می نویسم. راستی الانم سبحان و محمد رفتند خونه داش علی شب با هم باشند. حتما حسابی خوش می گذرونن. وافعا آخر هفته عالی بوددددددددددددد جای دادا مهیار و آقا مهدی و خواهران عباسی و زاهدی خالی بود RE: سفر به تنگه واشی/فیروزکوه/تهران - jahanagahi - 09-13-2013 10:56 PM این هم عکس جناب میر عباس خالدی باتفاق آقا نوید جان , در زمان گرفتن عکس. با تلفن همراه سونی اریکسون ساعت 9 صبح عکس: جهان آگهی ![]() RE: سفر به تنگه واشی/فیروزکوه/تهران - jahanagahi - 09-13-2013 11:21 PM این هم خانم معاون محترم در یک عکس استثنائی. واقعا زحمت کشیدند.ممنون. ![]() RE: سفر به تنگه واشی/فیروزکوه/تهران - kiarash64 - 09-13-2013 11:23 PM واقعا جای دوستانی که نبودند خالی. منم ساعت10:15 رسیدم خونه RE: سفر به تنگه واشی/فیروزکوه/تهران - jahanagahi - 09-13-2013 11:26 PM ![]() ![]() ![]() RE: سفر به تنگه واشی/فیروزکوه/تهران - jahanagahi - 09-13-2013 11:33 PM ![]() RE: سفر به تنگه واشی/فیروزکوه/تهران - کتایون کاظمی - 09-14-2013 08:32 AM سلام دوستان میلیاردر آینده ، می خوام بگم :واقعا سفر عالییی بود،خیلی خیلی خوش گذشت،جای کسانی که نیومدن خالی....ضرر کردین به خدا.... ![]() *آقای قربانیان گرامی: (اعتبار وبزرگ مهربون انجمن)،مامان گلم: (فدات بشم)،خاله و زندایی جونم: (عزیزای دلم)،کامیار ومریم عزیز: (مرسی واسه زحمتاتون که فوق العاده خوب بود...)،شراره خانم مهربون: (مرسی واسه افتخار حضورتون،خدا شما ودخترگلتونو حفظ کنه) ،خانم خالدی دوست داشتنی وپرنیای شیرین زبون: (از هم صحبتی باهاتون سیر نمیشم) ،آقا عباس: (بسیار خوش سفر واز همراهان ناب تیم)،شهرزاد جون: (یه دونه ای خانمی)، مهدی: (شیکمو بودنت بامزه ترت کرده،به قول خودت عامل خندوندن بچه های انجمن...) ،محمد وسبحان وعلی و نوید: (باحالها....همیشه از دیدنتون خوشحال میشم) ، آقا سعید و آقا کیارش : (مرسی واسه افتخار آشناییتون)و ،آقانسیم ،آقا بهروز وآقا حمید: (به خاطر زحمتاتون،تدارک ناهار فوق العاده و گرما و شادی بخشیدن به جمع ، ممنونم) و مرضیه خانم وهدی جون: (مرسی واسه افتخار هم کلامی و همراهیتون) و در کل از همتون به خاطر اینکه مجموعا باعث شدید در کنار هم یه روز شاد وپرانرژی را داشته باشیم ممنونم،خدایا شکرت....به امید دیدار همگی... ![]() **دیشب تا رسیدیم خونه ،گفتم عمرا فردا بتونم برم سرکار ، اما صبح پرانرژیتر از همیشه بیدار شدمو و اولین روز هفتمو شروع کردم(البته مچ پام به خاطر تو اب راه رفتنهای دیروز، کمی درد می کنه.... )،ممنون از همتون به خاطر این همه انرژی ومهربونی..... امیدوارم همیشه شاد شاد باشین.... ![]() RE: سفر به تنگه واشی/فیروزکوه/تهران - Aseman - 09-14-2013 11:25 AM سلام دوستان عزیز خیلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته و ممنون از این که انرژی و شادیتون رو با بقیه تقسیم می کنید. خوشحالی و شور و هیجان شما باعث خوشحالی ماست. فکر کنم حجم عکس ها زیاده کامل باز نمیشه لطفا دوباره با حجم کمتر آپ کنید. ممنون ![]() ![]() RE: سفر به تنگه واشی/فیروزکوه/تهران - ali mohammady - 09-14-2013 01:36 PM 1:15 دقیقه پیش سبحان و محمد از پیش من رفتند و واقعا از چهارشنبه شب که رفتیم خونه مهدی اینا تا امروز رو نمیشه از یاد برد واقعا خیلی خوش گذشت جاتون خالی شب اومدیم خونه یه چایی توپ دم کردم خوردیم و بعد من هی میگفتم بریم بیرون شام بخوریم و محمد و سبحان اونقدر غرق در بحث شده بودن تا اینقدر دیر رسیدیم که همه جا بسته بودن.خلاصه از سر کوچه ساندویچ خریدیم و اومدیم و 6تا دوغ خریدیم دست سبحان درد نکنه بعد اومدیم خونه و شروع کردیم به خوردن حین شام خوردن با هم صحبت میکردیم و هی از محمد سوال میپرسیدیم و محمد جواب میداد و ما ساندویچ هامون رو میخوردیم تا هی ما میپرسیدیم و هی محمد جواب میداد تا این که ما غذامون تموم شد و محمد هنوز تو ساندویچ اول مونده بود بعد وسط بحث سبحان گفت من خیلی خوابم میاد و حال ندارم و تو سه ثانیه خوابش برد من و محمد تا ساعت نزدیکای چهار انقدر باهم سحبت کردیم که صدای من دیگه واقا در نمیومد و خوابیدیم و قرار بود محمد ساعت 7 بیدار بشه و من گفتم میخوابم بیدار شدی منم بیدار کن اقا ساعت 10 و نیم اومده میگه علی بیدار شو بعد رفتم چایی دم کردم سبحان میگه بیخیال چایی بیا نیم ساعت دیگه هم بخوابیم!!! جاتون خالی صبحونه هم ساندویچ بندری و دوغ با طعم سیر زدیم و بعد کلی با هم سحبت کردیم تا زنگ زدم اژانشس اومد و دوستا رفتن و من تنها شدم واقعا خوش گذشت واقعا عالی بود سبحان هم قرار بود یه کاری بکنه که در اخرین لحظات پشیمون شد |