من فردا احتمال زیاد میلیاردر میشم
جدی نگیرید شوخی بود
ولی انرژی بفرستین ، فردا میخوام بترکونم
به احتمال زیاد هم یه هفته اینا نیستم ، جاتون خالی نباشه دارم میرم بندرعباس ( قابل توجه مخاطب خاصی که تا حالا نرفته بندر عباس )
انرژی بفرستید هاااااا ، خعلی مهمه
اها یه نکته هم یادم رفت ، 4-5 روز دیگه تولدمه فقط الان اقا و خانم مدیر به من کادو دادن ( ارتقاء رتبه کاربری ) بقیتون آدرس میدم واسم کادو بفرستید

(04-26-2013 01:13 PM)m_sh نوشته شده توسط:  داداشی یه تسبیح متبرک از مشهد برات آوردم یادته؟؟؟ اون کادوی تولدت (سواستفاده از فرصت)
راستی چرا تو اصفهان بهمون شیرینی ندادی؟؟؟
چرا نگفتی تاریخ تولدت انقد نزدیکه؟؟
عیب نداره داری 16 میای تهران دیگه؟؟

(04-26-2013 03:31 PM)m_sh نوشته شده توسط:  سبحان مجید می خواد بهت کادو بدههههههههههه
زود بگو چی می خوای تو مایه های غول چراغ جادوئه هااااااا
این فرصتو از دست نده، زودتر بگووووووووووو

اقا من غلط کردم
میدونم که میخوای چیکار کنی

میخوای خصوصی خصوصی منو بکشونی به طمع کادوی خصوصی یه جای خلوت

بعد چهار نفری بریزید سرم
یکی از ناظما با میلگرد بزنه پشت سرم و من بیهوش شم
بعد یه کیسه ی مشکی بکشین روی سرم و کشون کشون منو ببرید بندازید توی یه ون مشکی
بعد حرکت کنید سمت بیابون
صبح دم که بهوش میام میبینم سه چهار تا از این ناظم ها دارن روسی حرف میزنن
شروع میکنم به داد و فریاد و دوباره میزنن تو سرم و بیهوش میشم ...
توی اسکله بندر افتاب همینجوری داره میتابه ،
در حالی که سر و صورتم زخمیه به هوش میام ...
خون با عرق ، خون و عرق با خاک ، مخلوط شدن و چسبیدن به صورتم
توی افق مجید رو میبینم که یه پالتوی مشکی پوشیده و روی یه صندلی جلوی یه بنز S نشسته و داره سیگار برگ میکشه ...
زل میزنه به چشمام ، اینور اونور رو میبینم ، یکم ترسیدم اما به خودم مسلطم ، سعی میکنم دستم رو باز کنم !
تو هوای گرم بندر، توی بازار خرمشهر ، .... نه نه اشتباه شد
تو هوای گرم بندر ، زیر تابش مستقیم نور افتاب ، یهو بارون شروع میکنه به باریدن
مجید از صندلی پا میشه
اسلحه اتوماتیکش رو در میاره و میزاره روی پیشونیم
من به چشماش زل زدم و دارم نیگاش میکنم ....
همینجوری که داره ماشه رو میکشه تا انقام شعر خوندن من رو بگیره
یهو از تو افق
.
.
.
.
.
تسوکه و داداش کایکو و سگارو و مهدی و محمد شموسی و مهیار ضیائی دوان دوان میان تو کادر ( البته علی هم هست ، اما زمبه براش جشن پتو گرفته اون پشت مشتا ، وقت نکرد بیاد ) و یهو تسوکه علامت مامور مخصوص حاکم بزرگ رو نشون میده و به همه میگه من یعنی سبحان ، مدیر کل آزمایشی و مامور مخصوص حاکم بزرگ ، کامیار کاظمی هستم

هیچی دیگه ، همه تسلیم میشن !
منم رئوف و مهربان ، همشون رو میبخشم و فقط واسه تنبیه و تربیت ، هرکدومشون رو نیم ساعت میدم دست مهدی گلمحمدی ، کارشناس و نظریه پرداز در امور تربیت کودکان ، تا ادبشون کنه که از اینکارا نکنن دیگه