سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: بخش میلیاردرها (/forumdisplay.php?fid=107)
+--- انجمن: سرگرمی ها، دردودل ها و سلامتی یک میلیاردر (/forumdisplay.php?fid=50)
+--- موضوع: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... (/showthread.php?tid=5794)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25


RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - Elixir - 07-25-2013 04:01 PM

ببینم شُمام قبل از خاموش کردنه لامپ، وامیستین مسیر برگشت به جا خوابتون و جای گوشی تون رو از حفظ میکنین یا فقط من اینجوریم؟؟


RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - بابایی - 09-24-2013 07:50 PM

هر چه میخواهد دل تنگت بگو...

فقط میتونم بگم شدیدا دلتنگم
شدیدا دلتنگ قهقهه ای از صمیم دلم که تو فضای مدرسه با بچه هایی که بعد سه ماه روبرو می شدیم پخش می شد
دلتنگ کودکی
و روز اول مهر
که با دوستامون دوباره دیدار تازه می کردیم
و رفته رفته گذر زمان رو تو چهره همدیگه به رخ می کشیدیم
دلم تنگه دیدن یک دوست قدیمیه
دلم تنگه برای معلمایی که بی دریغ تلاش می کردند انسان بسازند
دلم تنگه برای سرماخوردگی روزهای اول پاییز که یه بار دیگه مادرم (خدا رحمتش کنه) نهیب بزنه پسرم هوا دزده خودتو بپوشون، از حموم میای بیرون سرتو خشک کن نچایی
دلم تنگه برای خرید لوازم التحریر که چه قدر ساده بود: یک مداد سوسمار نشون و یک خودکار آبی بیک، چند تا دفتر چهل برگ و شاید یکی دوتا صدبرگ ورق کاهی و اگه زور بابام می رسید - که البته با مدیریت مادرم همیشه می رسید- یک کیف دستی ساده بخریم و بنشینیم با داداشامون کتابهای مدرسه رو با روزنامه یا کاغذ کادو یا مشما جلد کنیم
دلم تنگه
دلم تنگه


RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - بابایی - 09-25-2013 09:23 AM

تو دلم سخت آرزوی دیدار یک دوست قدیمی را دارم
کسی که مرا به یاد خدا می انداخت
هر جا هست غریق رحمت و عشق الهی باشه


RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - بابایی - 09-28-2013 05:57 PM

ثانیه ثانیه
ساعت ساعت
روز به روز
ماه به ماه
سال به سال
همه را بر گذر بزرگ شدن فرزندی می نشینیم
که روزی مایی شود که هیچگاه نتوانسته ایم بر آستان آن جایگاه دستی رسانیم
هیهات که روزی برسد که خود بفهمیم روزی فرزند چنین کسی بودیم
و تا کنون او را زندگی کرده ایم
و نه خود
و نه باورهای خود
و نه افکار و آمال خود

دلم تنگ شده دوباره، ببخشید دوستان


RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - بابایی - 09-30-2013 10:35 AM

دلم سخت هوای شما رو کرده
دلم هیاهوی دوستام رو میخواد
خنده های پاک، بی غرض، بی آلایش
بوی بارون
دیوارهای کاه گلی نم زده
شبنم گل های عروس و یاس
و باز هم بر ساحل زندگی
و جرعه ای از می باقی
و استراحتی کوتاه
و باز شیرجه به امواج مشکلات
و دوباره زندگی
و دوباره شور موفقیت
و دوباره جشن تولدی دیگر
و دوباره سرودن شعری دیگر از زندگی
و دوباره احسن الحال


RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - بابایی - 10-05-2013 10:14 AM

نگاش که میکردی معلوم بود که سنش زیاد نیست
ولی موهاش سفید سفید شده، وضع دندوناشم خیلی جالب نبود
دوست نداشت زیاد حرف بزنه
ولی وقتی باهات گرم میگرفت میدیدی کوه تجربه است
وقتی لبخند آرومش رو میدیدی یه دنیا آرامش بهت میداد
یه کم بیشتر بهش نزدیک میشدی به سادگی و کاملا مطمئن بهت اعتماد می کرد
جوری که خیال میکردی مثل یه بچه میشه سرش کلاه گذاشت
هیچ وقت از چیزی شکایت نداشت
همه کار برای زندگی و زن و بچه اش انجام میداد
هنوز کسی ندیده بود حتی برای خودش یک آب میوه بخره تنهایی بخوره چون همیشه زن و بچه را مقدم میدونست
کسی نمیدونه تو سرش چه غوغایی بود
همه دوستاش جمع شدن
یه واقعه بد رخ داده
کسی که این همه آرامش داشت
کسی که به همه انرژی میداد
کسی که مظهر صبر و مقاومت تو سختی ها بود
الان گوشه بیمارستانه
باید از پشت شیشه ملاقاتش کرد
کسی باورش نمیشه از شدت فشار عصبی سکته کرده باشه
.
.
.
.
یادمون باشه عزیزامون فقط یک قدم با انتهای زندگی فاصله دارند
این یک قدم رو همراهشون باشیم
شاید به ما نیاز داشته باشند
شاید فقط کسی رو میخوان که حرف دلشون رو بهشون بزنند و خودشون رو خالی کنند
شاید هم فقط دعا می کنند کاش یکی بود میتونست مشکلشون حل کنه
همسفرامون رو تنها نزاریم


RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - بابایی - 10-15-2013 04:31 PM

مدتی پیش تاپیک "حالم بده" رو باز کردم منظورم این بود که از فقر اندیشه برخی حالم بد شده
یکی از دوستان فکر کرده بود واقعا حالم بده و برام دعا کرده بود هر چه سریعتر خوب بشم
اگر چه بعدها از ادمین درخواست نمودم نام آن را تغییر دهد (در همان تاپیک)
.
.
.
الان حس می کنم واقعا من این حال بد رو به خود جذب نموده ام.
من واقعا در دست اندازهای بد زندگی افتاده ام و حالم بد شده.
بسیار حیرت انگیز است.
بایستی سریعا مثبت شوم برام دعا کنید


RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - sabaeng - 10-21-2013 06:55 PM

(10-15-2013 04:31 PM)بابایی نوشته شده توسط:  الان حس می کنم واقعا من این حال بد رو به خود جذب نموده ام.
من واقعا در دست اندازهای بد زندگی افتاده ام و حالم بد شده.
بسیار حیرت انگیز است.
بایستی سریعا مثبت شوم برام دعا کنید
سلام
متاثرشدم ازاینکه این جملات رو دیدم ، امیدوارم خیلی زود ازعهده این نگرانیا بربیاید وحس میکنم شما می تونین واین اتفاق خواهدافتاد 10_004
گاهی ایجاد تغییر و رسیدن روزهای خوب مستلزم تجربه تلخی هاست و مهم اینه که : این نیزبگذرد ! وغصه خوردن فقط تجربه شادی امروز رو ازتون میگیره ولی از غصه فردا کم نمیکنه .

YOU ARE HERE BECAUSE YOU HAVE SOMETHING TO DO

واستون آرزوی موفقیت میکنم


RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - بابایی - 11-10-2013 02:00 PM

این نیز بگذرد
و ما همچنان گرد سپید دانه های برفی رو که 40 زمستون بر موهایمان نشانده به سختی می زداییم تا مگر بر خود تلقین کنیم که خیر هنوز جوانیم و قدرتمند
آری
این نیز می گذرد
ولی به همه کسانی که در ابتدای راه توانگری هستند توصیه میکنم
زندگی را جدی بگیرید
بزرگترین نعمتی که خدا به ما داده حق انتخاب است: انتخاب شغل، انتخاب همسر، انتخاب راه شاد زیستن، انتخاب رفیق ...

ریسک نکنید. ریسک یعنی شناسایی خطرات
وقتی در مسیری خطرات را نمیشناسی عین شکست است. ریسک نیست. ریسک یعنی بدانیم چه چیزهایی میخواد پیش بیاد
حالا این ریسک رو بیارین با حق انتخاب عجین کنید: مثلا من ریسک میکنم با فلان فرد ازدواج میکنم (چون انتخابش کردم). این یعنی نابودی تدریجی. یا ریسک میکنیم با فلان فرد شریک میشیم. این یعنی بلاهت

ببخشید روده درازی کردم.
هر از گاهی سعی می کنم کوله بارم رو تو این انجمن کمی سبک کنم. باز هم ببخشید.


RE: هر چه دل تنگت میخواهد بگو...... - abdolhossein - 06-22-2014 02:35 PM

امروز خیلی دلم گرفته است.
راست می گویند که آدمی را به این دلیل انسان می نامند که خیلی راحت انس می گیرد.
وقتی با یک نفر به مدت دو سال کار کنی و بالاخره به دلیل تمام شدن دوران مسئولیتش ترکتان کند مسلما تاثیرش را بر شما می گذارد. خصوصا آن که آن شخص زیر دست شما باشد و شما او را زمانی که خیلی به کار آشنا نبود به کار گرفته و آموزشش داده باشید و اکنون در اوج آمادگی مجبور به ترکش شوید!
من امروز بهترین نیروی خود را از دست دادم. از حیث ضوابط و مقررات نمی شد قرارداد او را مجددا تنظیم کرد و حتی اگر هم می شد او حاضر به ادامه کار نبود زیرا حقوقی که از طرف سازمان به او داده می شد کفاف او را نمی کرد.
برای چندمین بار به صحت قانون جذب پی بردم. من او را دو سال قبل با اصرار از کاینات گرفته بودم. دقیقا همان کسی بود که می خواستم. با او خیلی راحت بودم. در شرایطی که کار به من واقعا فشار می آورد حضورش در کنارم دلگرمی‏بخش و آرامشبخش بود. از حیث کار و فعالیت کم نظیر بود.
دچار قبض عجیبی شده ام. بهترین نیرویم که دو سال پیاپی در سختی و خوشی با من کار می کرد از دقایقی پیش رفته است. نمی خواهم بگویم که قدر لحظات با هم بودن را بدانید که این حرف ها قدیمی و کلیشه ای شده است اما بدانید که دنیا همین است و روزی خواهد آمد که باید هر چه را داریم و نداریم بگذاریم و بگذریم. آن نیروی عزیز را ممکن است بتوانم در کوچه و خیابان ببینم و ممکن است دوباره جهت احوالپرسی به دیدنمان بیاید و ممکن است گاهی که مشکلی در خصوص امورات مرتبط با حیطه وظایف و مسئولیت هایش اتفاق بیافتد با تماس بگیرم و گفتگو کنم. اما روزی که باید همه چیز را بگذاریم و راهی دیار ابدی شویم چطور؟
نمی دانم. خیلی ناراحتم و هر چه را که مغزم به انگشتانم فرمان می دهد ناخودآگاه روی کیبورد می زنم. شاید طوفان ذهنی به راه انداخته باشم. نتیجه طوفان ممکن است چه شود؟ آیا کاینات دوباره به من پاسخ خواهد داد و نیرویی بهتر از او به من خواهد داد؟ از همین الان باید دنبال نیرو باشم. اما حسی به من می گوید که نظیر او را نخواهم توانست پیدا کنم. باید شیطان را لعنت کنم. مگر نه این که دست بالا دست بسیار است؟ آری مطمئنم که اگر دوباره اصرار کنم بهتر از او را به دست می آورم. مطمئنم این احساس افسردگی موقت است و خیلی زود جای خود را به سرخوشی و امیدواری همیشگی خواهد داد. همان حسی که باعث شده هیچ وقت خود را نبازم و همیشه رو به جلو حرکت کنم و از خیلی از همگنان و همقطاران خود جلوتر باشم.
به نظرم می رسد یکی از خصوصیات مدیران موفق علاقه به زیر دستان خود است. مدیران به سه دسته تقسیم می شوند دسته اول فقط به منافع خود می اندیشند و زیر دستان را صرفا ابزاری جهت نیل به اهداف خود می دانند از این ها باید حذر کرد. دسته دوم به جز منافع خود منافع سازمان را نیز در نظر دارند که البته از گروه اول بهترند. اما بهترین دسته، مدیران دسته سومند که علاوه بر منافع خود و منافع سازمان به زیر دستان خود نیز علاقه دارند و پیشرفت آنان را پیشرفت خود می‏دانند. خوشحالم که اگر چه مدیر سازمان نیستم اما در همان حیطه مسئولیت کوچکی که بر عهده ام گذاشته شده است و در خصوص همان چند نفر معدودی که زیر دستم هستند، چنین صفتی را دارم و به تک تک آنان علاقه دارم. به خصوص آن بزرگواری را که چند دقیقه پیش از دست دادم!