سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: روانشناسی (/forumdisplay.php?fid=106)
+--- انجمن: خاطرات قانون راز - معجزات کسب ثروت (/forumdisplay.php?fid=23)
+--- موضوع: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز (/showthread.php?tid=531)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - امیدواربه خدا - 03-07-2013 01:38 AM

(03-04-2013 02:26 PM)Delta.H نوشته شده توسط:  
(03-04-2013 01:34 PM)امیدواربه خدا نوشته شده توسط:  کاش یکی بهم بگه چرا؟ چرا از دستش دادم.؟

و دیگه اینکه با این انرژی منفی ای که در منزل منتشر میشه چطوری برخورد کنم.؟

من یک سئوال از شما دارم
اگر آن پراید را نداشتید تا به آن طلبکار بدهید چه اتفاقی ممکن بود رخ دهد؟
پاسخ سئوال شما در پاسخ این سئوال نهفته است.10_004

اتفاقا" این سوالیه که همیشه در ذهن تکرار مینم و پاسخی نمیابم.


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - بابایی - 03-13-2013 04:42 PM

باز که نشسته ای !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دفتر زندگی ات را باز کن و خواسته هایت رو به تحریر در بیاور . جوری بنویس که وقتی شخص غریبه ای آنرا بخواند بتواند آرزویت را همانگونه تجسم کند . این است راز تجسم خلاق صحیح
-------------------------------------
عالی بود


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - sokoot - 03-13-2013 08:50 PM

(03-07-2013 01:38 AM)امیدواربه خدا نوشته شده توسط:  [quote='Delta.H' pid='76567' dateline='1362390970']
[quote='امیدواربه خدا' pid='76550' dateline='1362387893']
کاش یکی بهم بگه چرا؟ چرا از دستش دادم.؟

و دیگه اینکه با این انرژی منفی ای که در منزل منتشر میشه چطوری برخورد کنم.؟

من فکر می کنم تو ناخوداگاه شما خودتون را لایق نمی دونستین.


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - togchn - 03-18-2013 03:08 AM

یه روز از دانشگاه می اومدم خونه که توی راه برگشت دوستم بهم گفت هوس کله پاچه کردم.....من هم همون لحظه ای که اسم کله پاچه اومد، دهنم آب افتاد و یه لحظه تو ذهنم تجسم کردم که دارم کله پاچه میخورم( چون کله پاچه خیلی دوست دارم). بعد دیگه فراموشش کردم و اومدم خونه.. فرداش که رفتم دانشگاه و برگشتم خونه دیدم ناهار کله پاچه مادرم درست کرده و هیشکی هم خونه نیست و من موندم و یه کله پاچه کامل.....


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - Neutron - 03-30-2013 01:57 AM

سلام.
من خیلی وقته که با قانون راز آشنا هستم و متاسفانه هراز چندگاهی یادم میره. اما تصمیم گرفتم از این به بعد دلمشغولی روزانه ام قانون راز باشه.
حالا میخوام از تجربیات خودم بگم
من از اول دوران تحصیلم آرزو داشتم که استاد دانشگاه بشم. دو سال پیش که مشغول گذراندن دوره فوق لیسانسم بودم به شدت به این موضوع فکر میکردم و تقریبا هر هفته روزی یک بار ادای استاد دانشگاه شدن رو درمیاوردم و اینکه استاد خیلی محبوبی هستم Smile) و جالبتر اینکه خیلی علاقه داشتم دکتری قبول بشم. جالب اینجاست که من قبل از اتمام دوره فوق لیسانسم در آزمون دکتری شرکت کردم و همه ی دانشگاههای تهران به غیر از یکی رو آوردم Smile) و جالبتر از اون این بود که چون هنوز تز فوقم رو نداده بودم با خودم دعا دعا میکردم که قبول نشم!! Big Grin و جالب اینجا بود که من قبول نشدم ولی بلافاصله بعد از خبر قبول نشدنم به خاطر سابقه تحصیلی خوبم استادم ازم خواست تا در یکی از دانشگاه های آزاد اطراف تهران برم برای تدریس. وای خدای من باورم نمیشد. من رفتم اونجا برای تدریس و خیلی جالب بود که همه فکر میکردن که من دانشجو هستم (جوانترین استاد اونجا بودم) و جالبترین قسمتش اینجا بود که من با نمره 4.75 از 5 تونستم بهترین و محبوبترین استاد اونجا بشم Smile) اونم در سال اول تدریس و بدون هیچ تجربه ای. و خیلی جالبتر از اون که این دانشگاه چون به خانه ما دور بود من سعی کردم دانشگاهی که نسبتا به خانه ما نزدیکتر هست رو جذب کنم. ولی شنیده بودم که مدیر گروه اونجا خیلی آدم سخت گیریه. یه جمعه ای بود بعد از پایان ترم دیدم ساعت 7 صبح یکی از دوستانم بهم اسمس داد که میای فلان دانشگاه تدریس کنی؟ منتها مدیرگروهش ازت میخواد یه ورک شاپ واسه بچه ها بذاری و بچه ها در موردت نظرشون رو بگن! خیلی جالب بود برام منم با کله قبول کردم! Smile) جالب اینجاست که بچه ها خیلی راضی بودن و الان من سه ترمه که دارم اونجا تدریس میکنم و هم من راضی هستم و هم مدیر گروه و هم بچه ها و کار به جایی رسیده که مدیرگروه درسهای تخصصی رو میده به من. Smile
خدا رو شاکرم و از قانون جذب هم متشکرم و نمیدونستم همچین سایتی هم وجود دارد. من بیشتر به این سایت سر خواهم زد و میخوام از تجربیات بقیه دوستان استفاده کنم.
انرژِی مثبت مرا پذیرا باشید Wink


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - یک همراه سبز - 04-13-2013 09:17 PM

من اولین تجربه کاری ام رو سال 84 با شاگردی در یه پخش مواد غذایی شروع کردم چون همیشه از بچگی خیلی فروشندگی مواد غذایی رو دوس داشتم

اون موقع دیپلمه بودم

کار رو شروع کردم ولی این چیزی نبود که بتونه منو قانع و ارضا کنه

همیشه وقتی دانشجوها رو میدیدم غبطه میخوردم یکی از آرزوهام رفتن به دانشگاه بود

هر وقت یه دانشجو میدیدم خیلی از مصاحبت باهاش لذت میبردم

درست فهمیدید من بدون اینکه اطلاع داشته باشم قانون جذب رو بکار گرفته بودم برای ورود به دانشگاه

روزی نبود بهش فکر نکنم!ولی من مجبور بودم کار کنم (البته این دیواره ذهنی من بود کسی منو مجبور نکرده بود)

تا اینکه سال 85 فهمیدم دانشگاه علمی کاربردی در مقطع کاردانی با معدل دانشجو میپذیره(وقتی شما هدفی را انتخاب کنید کائنات تمام راهها را به شما نشان خواهد داد

چرا سالهای قبل من ورود به دانشگاه با معدل رو ندیده بودم و متوجه نشده بودم؟(چون برام مهم نبود هدفم نبود؟)

انگار دنیار رو بهم داده بودن!

سریع پیگیر شدم و ثبت نام کردم

صبح تا ساعت 2 بعد از ظهر کار و از 3تا 8شب دانشگاه

خدا شاهده هیچ وقت که گله نکردم بلکه شاکر هم بودم

بلافاصله بعد 2 سال کاردانی ،کارشناسی آزمون دادم و قبول شدم

چرا ارشد نتونستم؟
چون بهش فکر نمیکردم برنامه ریزی نداشتم وگرنه مطمئن بودم بعد کارشناسی ،ارشد قبول میشدم

البته الان پیگیر هستم


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - bahador - 04-13-2013 10:53 PM

اولین تجربه من در مورد ماشین خریدن بود
روزی که مستند راز را دیدم اونجاش که یه فردی تو تخیلات خودش سوار بر ماشین گاز میده و ویراژ میده بعدشم پیاده میشه ودزد گیرا میزنه و میره.
بارها این مستند را دیدم و به این قسمت که میرسید همون موقع شروع به اجرای تخیلات خودم میکردم.دقیقا همون کارا کردم
شاید باورتون نشه ولی در عرض 4 ماه کار و بارم خوب شد و تونستم یه پراید بخرم روزها گذشت تا دوباره فیلم راز را دیدم به همون قسمتش که رسید
یهو شوکه شدم پیش خودم گفتم ای وای این همون آرزوی من بود که به واقعیت تبدیل شده و همونجا بود که ایمانم به قانون جاذبه صد چندان شد.12_00212_002


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - safire mehrabani - 05-05-2013 02:47 PM

آخرين باري كه دوباره قانون راز برام تداعي شد يه روز سرد و ساكت بود ، مشغول كار بودم - پيرمردي وارد اطاق كارم شد و خيلي اروم سلام كرد ، درخواست كردم بشينند - قبض تلفني رو كه در دست داشتند نشونم دادند و تقاضا كردند براشون تقسيط كنم
مبلغ قبض رو كه نگاه كردم بهشون گفتم طبق قوانين ميتونم براشون 2 قبض تقسيط صادر كنم ، با پرداخت اولين قسط تلفنشون رو وصل يكطرفه و پس از وصول كل بدهي وصل كامل ميكنم
نگاه اندوهباري كردند و گفتند نميتونند نصف اين مبلغ رو هم پرداخت كنند - اما به شدت نياز دارند تلفنشون وصل بشه چون منتظر تماس همسرشون بودند
قبض رو ازشون گرفتم وقتي اسم ايشون رو كه مالك تلفن بودند روي قبض ديدم يادم افتاد كه همسرشون رو ميشناسم
چندين بار براي تقسيط پيشم اومده بودند ، بهم گفته بود پسرشون سرطان داره و بيمارستان اميد مشهد بستري بود
در چند ثانيه كوتاه همه اين افكار از ذهنم گذشت - پيرمرد منتظر پاسخ من بود
ميدونستم منتظر تماس همسرشه تا احوال لحظه به لحظه پسرش رو جويا بشه
با اين وجود خلاف قوانين بود كه تلفنش رو وصل كنم ، آخر ماه بود - باقيمانده حقوقم رو همونروز براي كاري در نظر گرفته بودم
به چشمان پيرمرد نگاه كردم و بهش توضيح دادم كه نميتونم خلاف قوانين عمل كنم
ازشون خواستم مبلغ قبض رو از من بپذيرند و خواهش كردم اينكار رو توهين تلقي نكنند ، تنها در اين صورته كه ميتونم بهشون كمك كنم
نگاهي به من انداخت و بي هيچ حرفي مبلغ رو پذيرفت و رفت ...
...
صبح روز بعد بي هيچ دليل خاصي بيشتر از دو برابر اون مبلغ رو از مديريت پاداش گرفتم ، اين اولين باري بود كه رئيسمون فقط به يك نفر از كارمندانش پاداش ميداد
...


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - safire mehrabani - 05-05-2013 03:21 PM

اولين باري رو هم كه به خاطر دارم براتون مينويسم
دانشجو بودم ، پدر و مادرم هر ماه جيره مشخصي به من ميدادند و هميشه سعي ميكردم طوري برنامه ريزي كنم كه تا دريافت ماهانه بعدي تمام نيازهامو تامين كنم
روز قبل عيد غدير بود ، سوار اتوبوس شدم تا سري به عمه جونم بزنم - دير به دير ميديدمش و ازم خواسته بود برم پيشش ، تو عالم خودم بودم - خانمي كنارم نشستند - چهره بسيار شكسته اي داشتند اما پاكي از پس همون چهره پيدا بود
مشخص بود از مطلبي ناراحت هستند و غصه رو ميشد از چشاشون خوند - دستشون رو گرفتم و اروم پرسيدم مادرم اتفاقي افتاده ، ميتونم كمكي بهتون بكنم ؟
سرشو بالاتر اورد ، بچه سال نشون ميدادم معلوم بود جدي نگرفته منو فقط براي درد دل بهم گفت كه پسرش چند وقتيه دانشگاهشو تموم كرده ، بيكاره
كاري رو پيدا كرده و براي تكميل ثبت نام اوليه و ... نياز به مبلغي پول داره
به پسرش نگفته بود كه اين پول رو نداره ، مداركش رو تو پاكت روي پاش گذاشته بود و داشت به سمت محل ثبت نام ميرفت
اميدش به خدا بود ، مسير رو ميرفت بي اينكه بدونه چي در انتظارشه !
نزديك به ايستگاهي بودم كه بايد پياده ميشدم ، علي رغم دو دلي به سرعت كيف پولمو دراوردم و كل مبلغي رو كه داشتم بهش دادم و به سمت در اتوبوس رفتم تا پياده شم
با تعجب پرسيد چيكارش كنم ؟ گفتم همونكاري كه لازمه انجام بده - خدا بزرگه پسرت استخدام ميشه و روزهاي سختو پشت سر مي گذاريد
بهم گفت اين يه قرضه اما كي و كجا بهتون ببرگردونم ؟
اتوبوس داشت مي ايستاد
گفتم من اينجا دانشجو ام ، جاي مشخصي ندارم - غريبم و به شهر خودمون بر ميگردم
نيازي نيست برش گردونيد اما اگر دوست داشتيد ميتونيد به عمه ام تو اين ادرس .... برسونيدش
خداحافظي كردم و پياده شدم
تو مسير بارها به خودم نهيب ميزدم كه چرا اينكار رو كردي ، حالا ميخواي تا ماهانه بعدي چيكار كني ، كيفمو نگاه كردم فقط تعدادي بليط اتوبوس داشتم
با اينحال افكارمو جمع كردم و گفتم خدا بزرگه ...
فراموشش كن

موقع خداحافظي از عمه ، ايشون پاكتي رو به من دادند و گفتند اين عيدي رو دامادشون برام كنار گذاشته
ايشون سيد بودند و عمه گفت هر سال براي همه عيدي ميدن ، امسال يك پاكت هم براي شما كنار گذاشته ، تشكر كردم و به سوئيت برگشتم
وقتي پاكت رو باز كردم ديدم عين مبلغي رو كه به خانم دادم داخل پاكته
فقط گفتم خدا رو شكر




خاطرات زيادي در اين اثنا دارم ، حتي بعضيهاشون يادم رفته
اما اينقدر زياد بوده كه باور كنم اين يه قانونه


RE: خاطرات روزانه اعضا از قانون راز - یک همراه سبز - 05-05-2013 03:22 PM

یکی دیگه از خاطراتی که از جاری شدن قانون راز تو زندگی ام یادم میاد مربوط به تیرماه 91 بود

من بیکار بودم و توسط فامیل شنیده بودم یکی از اقوام یه کسب و کاری رو راه اندازی کرده

همیشه (مخصوصا شبها قبل از خواب)به این فکر میکردم که کاش به منم بزنگه و پیشنهاد همکاری بده(هرچند میدونستم به من نیازی نداره

شاید به یک ماه نکشید که خودش مستقیم بهم زنگ زد و پیشنهاد همکاری داد

و ما بمدت 6ماه با هم همکاری بودیم

و بعد از اون بدلیل عدم تمایل من این همکاری خاتمه یافت