سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: من دیوانه کی از قفس می پرم ؟؟؟
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
گیجم.خستم.خسته ام از بس که خسته شدم.فقط به دور و برم نگاه میکنم.مثه کسی که تووی یه قفس به اینور و اونور میره فقط تووی اتاقم راه میرم.فکرم بدجور مشغوله.به همه چی فکر میکنم جز خودم.چیزی که باید شالوده حرکتهام باشه خودمم که بهش بی توجهم.روحم خیلی در عذابه.همش فکر.همش فکر.فکرهای عجیب و غریب.چرا این همه تجربه اما نهایتا اینجا... به دیوار نگاه میکنم.اومدممطلبی برای خودم یه نقطه سیاه گذاشتم روبروی میزم و همش بهش نگاه میکنم و شده مونس تنهایی اتاق محل کار من.وقتی به اون خیره میشم تازه شروع میشه اون هم فکر.کجا هستم؟دارم به کجا میرم؟از زندگیم چی میخوام؟کجام؟کیم؟؟؟ تمام عشقم این بود که تووی جایی کار برام پیدا شد که آرزوی همس.یکسال گذشت.خسته شدم.گفتم امروز ول میکنم میرم سراغ آرزوهام.اما تا اومدم به خودم بجنبم دیدم ریشه زدم تووی این اتاقها و با یه عالمه کاغذ پاره.ترس.ترس از رفتن.ترسی که خیلیها رو زمینگیر کرده حالا رخنه کرده تووی افکار من.به اصرار مدیرم اتاقمو عوض کردم.درست نشد که نشد.فقط خیره میمونم به کنج اتاق.قرص خوردم.قرص هایی که شاید ارومم میکرد اما درونم رو ویروون تر از همیشه کرد.ویرانه هاش هنوز از دور در نگاه اول تووی چشمام معلومه.هر شب در راه رفتن به خونه به روزی که تلف کردم فکر میکنم.آره.این منم.مسعود.تووی خونه هیچ حالی برای حرف زدن ندارم.تووی خودمم بیشتر اوقات.با کسی حرف نمیزنم فقط میشینم یه گوشه و کتاب میخونم.صبح میشه و آروم مثل هر روز تکراری میام سر کار مادرم خیلی توجهش بهم بیشتر شده.اما نمیدونه من از چی دارم عذاب میکشم.از خودم.مادر من از دلم عذاب میکشم.عذاب میکشم چون ترس دارم.ترس از اینده دارم.از اینکه سنی از من بگذره و تازه برسم به همه چی.ترس از نرسیدن به خیلی از آرزوهام.مادر تو ببخش.اگر کم حرف شدم.اگر پسرت حالش خوب نیس از خوبی تو نیست.از حال و روز خراب پسرته.شرمنده چشمهای نگرانتم مادر ... همین قصه غصه من از داشته هامه.از همه اطلاعاتی که دارم و حالا همش داره روی هم تلنبار میشه.یکی هم نیس بزنه توو گوشم تا از خواب بیدار بشم.میخوام ترسمو کنار بذارم.خودم باشم خودم.من ساخته نشدم برای نشستن در یه دفتر و گرفتن یه حقوق ثابت.من تجربه کسب کردم برای امروزم.من مطالعه کردم برای امروزم.من تفکر کردم برای امروزم.چرا فقط شعار بدم؟چرا بشینم و روزی یه تایپیک بزنم و به دیگران درس بدم.چرا باید کتاب بنویسم و اونوقت آیا ناشر خوشش بیاد یا نه تا چاپش کنه؟چرا؟چرا برای خودم کار نکنم؟چرا مال خودم نباشم؟چرا اسیر و غلام خودم نباشم؟من ساخته شدم که بهترین زمان خودم باشم نه پله برای رسیدن خیلیها.کمرم رو باید راست کنم.سر تعظیم به دل خودم و خدای خودم داشته باشم.خودم بمونم و خدام.بجنگم برای خودم.توکل هم جای خودش.خدا باید یه زحمت بکشه و یه خورده منو به سمت جلو هل بده و بس.شاید دیگه کمتر حضور داشته باشم.شاید باشم اما نیستم.نیستم چون میخوام نباشم. از امروز شروع میکنم.چرا امروز ، از همین الان شروع میکنم.شروعی که به همتون قول میدم اگر لطف خدا تووش باشه و دعای پدر و مادرم ، شرمنده حرفای امروزم پیش شما نشم.من درسته کار خوبی دارم ولی کار خوب ، انسان رو تنبل میکنه و از موفقیت دور.این هدف من نیست. امروز خیلی دلم گرفته و درگیر فکر و حس عجیب خودم هستم.همتون دعا کنید.واسه همدیگه دعا که خدا زود زود قبولش کنه. حالم خوب نیس.کمی برام دعا کنید.حس خوبی ندارم این چند روزه.دارم فکر میکنم باید برای خودم کار کنم.این همه نقشه و پلن دارم ولی کدومشونو عملی کردم.از هر کدوم یه خورده چشیدم و مزمزه کردم ولی اداه ندادم.این از تزلزل فکری منه.خدایا کمکم کن.عجیب تنهام.تنهاتر از همیشه.شک نباید کرد.فال زندگی من خیلی با حال الان من نمیخونه.فال کف دست من چیزی فراتر از اون چیزیه که زن فالگیر توو کف دستام دیده و ذوق میکنه از دیدنش.خیر.خانم بلند شود برو.فال من رو فقط خودم میتونم از کف دستام بخونم و بس.فالی که باید خودم تووی دستام نقاشی کنم تا روزی بهش خیره بشم و بهش بخندم.خندیدنی از ته دل. سرتونو درد نیارم.همه ما دچار یه ترس عجیب برای ادامه کار هستیم.شاید هم در مسیر وسط راه ترس به سراغ ما بیاد. با یه یاعلی همه چی حله.فقط باید دید خدا فردا چی برای تقدیر من نوشته. همتونو مثه خواهر و برادرام دوست دارم.واسه همین نشستم و یه دل سیر حرف زدم.الان خنده از لب پنجره اجازه میخواد که بشینه روو لبم.با اجازه همتون میشونمش رو لبم و میخندم.به خودم و ادمهای اطرافم.به اینده ای که باید بهش رسید.به آینده ای که باید ساختش.شکر.شکرت خدا.سرم جلو روت خمه چون بنده خوبی برات نبودم.شاید از بد بودن من بوده که به این بنده حقیرت کمتر توجهی میکنی.نگاه قشنگتو از من نگیر....همین حال خوب رو برای همه شما در هر جای این کره خاکی که هستید آرزو میکنم...
مسعودجان سلام

دوست من یه مرخصی به خودت بده یه چند روزی برو سفر ؛ شهرستانی ؛کوه دشتی ٰ؛
خلاصه یه چند روزی از شلوغی شهر دور شو .باخودت خلوت کن تا بتونی بهتر تصمیم بگیری .عجله نکن ٰ؛ گرفتن تصمیم درست مستلزم مشورت وصبر و حوصلست و آدم بدترین تصمیم ها رو زمانی میگیره که توشرایط بحرانی و روحی مناسبی نیست.پس عجله نکن
امید وارم بهترین تصمیم روبگیری . منم روحیم مثل شماست عاشق موسیقی وخوانندگیم ولی از کارهای فنی ومهندسی سر در آوردم !
از کار فنی خسته نمیشم ولی بعضی وقتها افسوس میخورم وباخودم فکرمیکنم اگه دنبال خوانندگی رفته بودم شاید موفق تر می شدم و هدف زندگیم واضح تر بود ومثل الان اینقدر سردر گم نبودم واین شاخه اون شاخه نمی کردم.
با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما10_004
(10-30-2013 11:28 PM)مرتضی الهی نوشته شده توسط: [ -> ]مسعودجان سلام

دوست من یه مرخصی به خودت بده یه چند روزی برو سفر ؛ شهرستانی ؛کوه دشتی ٰ؛
خلاصه یه چند روزی از شلوغی شهر دور شو .باخودت خلوت کن تا بتونی بهتر تصمیم بگیری .عجله نکن ٰ؛ گرفتن تصمیم درست مستلزم مشورت وصبر و حوصلست و آدم بدترین تصمیم ها رو زمانی میگیره که توشرایط بحرانی و روحی مناسبی نیست.پس عجله نکن
امید وارم بهترین تصمیم روبگیری . منم روحیم مثل شماست عاشق موسیقی وخوانندگیم ولی از کارهای فنی ومهندسی سر در آوردم !
از کار فنی خسته نمیشم ولی بعضی وقتها افسوس میخورم وباخودم فکرمیکنم اگه دنبال خوانندگی رفته بودم شاید موفق تر می شدم و هدف زندگیم واضح تر بود ومثل الان اینقدر سردر گم نبودم واین شاخه اون شاخه نمی کردم.
با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما10_004

سلام.درسته که موسیقی رو دوست دارم و هنوز هم ادامه میدم ولی عشق من فروش و بازاریابی بوده هست و خواهد بود.تمام تلاشم بر این بوده که به شاخه اصلی زندگی خودم برگردم.شاخه ای برای پریدن من از قفس دل زدگی از کار فعلی.شاید وقت این رسیده که پرواز کردن رو یاد بگیرم.باید پرهای خودمو باز کنم.یا به زمین میخورم و یا میپرم.شاید چندین بار به زمین بخورم اما باز باید شروع کرد ...
ممنون از همه دوستانی که به من کمک کردند
فکر نمیکردم این مطلب من بدون هیچگونه حتی بازدیدی به کنج نوشته های من بره و اونجا غبار روش بشینه.ساده ترین موضوع رو که میبینم خیلی ها علاقه نشون میدن و پیام میذارن اما وقتی حرف دلم رو زدم دوست داشتم حداقل دیگران در اون سهیم باشند اما شاید به نظر میرسه بهتر بود در دل خودم میموند و بس....
لینک مرجع