06-19-2013, 07:26 PM
[/php]
˝زينب اسكندري˝ متولد 1349 و يكي از زنان كارآفرين موفق درعرصه كشاورزي است. دو دختر دارد و در گلخانه كوچكش، گل وگياه پرورش ميدهد.
به گزارش خبرنگار اجتماعي برنا، صداي گرمي دارد، دلنشين و رسا، با قدرت حرف ميزند و البته آرام و متين. ميگويد: شكستي كه درزندگي تجربه كردم، درخودسازيام موثر بوده است. اميدواراست روزي برسد كه بتواند زنان مانند خودش را با زندگي آشتي دهد. خواندن زندگي او خالي از لطف نيست.
بزرگترين اشتباه زندگيام
ميگويد كه سالها پيش ديپلمش را گرفته، يكي از دخترهايش دانشجوست و ديگري مدرسه ميرود. پيش از ازدواجش، درخانواده اي مذهبي با اوضاع مالي به نسبت خوبي بزرگ شده است. بچه شلوغ و پرهياهوي خانواده بوده و به قول خودش رفتاري پسرانه داشته است. ميگويد: پدرم باغهاي بزرگي داشت، يكي از تفريح هاي اعضاي خانواده اين بودكه در رسيدگي به باغها، به پدرم كمك كنند اما تنها كسي كه اين كاررا با عشق و علاقه در كنار پدرانجام ميداد، من بودم.
اين كارآفرين سال72 ازدواج كرده و بعد از آن به علت اينكه شرايط كاركردن را نداشته، خانهدار شده است ميگويد: بعد از ازدواج وقتم را صرف رسيدگي به بچهها و امورخانه ميكردم. از ازدواجش كه ميپرسم با ناراحتي ميگويد: خودم همسرم را انتخاب كردم، كاش هيچ وقت با او زير يك سقف نميرفتم. زندگي با او بزرگترين اشتباهم بود.
براي همسرم نه تنها همسري كه مادري هم كردم
به گفته وي حدود 5 سال است كه ازهمسرش جدا شده و 2 دخترش را به تنهايي بزرگ ميكند. مي گويد: وقتي به زندگي ام فكر ميكنم، احساس خوبي ندارم. من براي شوهرم، نه تنها يك زن، بلكه مادري دلسوز بودم، زجر زيادي از دست او كشيدم، همسرم را دوست داشتم آنقدركه اشتباهاتش را ناديده مي گرفتم، امروز كه به گذشته فكر ميكنم، به طوركلي، زندگي با اين مرد اشتباه بود، آشنايي ما خيلي بچهگانه صورت گرفت، با اينكه خانواده خيلي خوب و اصيلي داشت، خانوادهام به هيچ وجه راضي نميشدند. چشمان من، مشكلات ومعايب اين مرد را نميديد، يك عشق خياباني، تمام جوانيم را سوزاند. اين زن ادامه ميدهد: به هرترتيب با هر مشكلي بود ازدواج كرديم و زير يك سقف رفتيم و همه مشكلات از همان روز اول شروع شد.
گله زيادي از روزهاي گذشته دارد، اما در آخر همه شكستها از او كارآفرين نمونه ساخت.
اولين جرقههاي موفقيت
اسكندري مي گويد: جدايي از همسر و عهدهدار شدن مسئوليت 2دختر برايم خيلي سخت بود، خانوادهام ميتوانستند ازمن حمايت كنند اما دوست داشتم مستقل شوم. اولين كارم اين بود كه شغلي براي خودم پيدا كنم، ماهها دنبال كار ميگشتم شرايطم خاص بود و بايد كاري پيدا ميكردم كه مجبور نباشم دخترها را در خانه زياد تنها بگذارم تا اين كه با پيشنهادم مادرم زندگي روي خوشش را به من نشان داد.
وي ادامه ميدهد: به پيشنهاد مادرم قطعه زمين كوچكي را گرفتم، راستش كشاورزي و گلكاري تنها كاري است كه آن را به خوبي ميدانم، برادر كوچكم هم دركنار من مشغول شد و دوتايي كار را آغاز كرديم. البته خانواده تنها در تهيه اين زمين 200متري مي توانست از من حمايت كند و براي شروع كار نياز به وام داشتم، كه تهيه آنها نيز براي خود داستاني دارد.
به ياد ميآورد آن روزها را و ميگويد: براي تاسيس نخستين گلخانهام، سري به جهادكشاورزي زدم و تقاضاي وام كردم. اما آنها گفتند كه وام نميدهند و مرا به كميته امداد معرفي كردند. كميته به من گفت حتما بايد مدرك فني و حرفهاي داشته باشم، بنابراين من هم به كلاسهاي فني و حرفهاي رفتم و دورههاي آموزشي من يك سال طول كشيد و با هرسختياي كه بود گلخانهاي را راهاندازي كردم.
دزد مالم را برد
اين بانوي كارآفرين، خاطرات تلخ زيادي دارد. او ميگويد: تازه گلخانهام را با هزاران مشكل تاسيس كرده بودم و درآن كاكتوس كاشته بودم. گلهاي خوبي شده بودند. يك روزكه دخترم را براي ثبت نام دركلاسهايش برده بودم، مادرم با من تماس گرفت و گفت، درگلخانه باز است. به سرعت خودم را به آنجا رساندم. وقتي داخل گلخانه شدم ديدم تمام گلهايي كه كاشته بودم دزديده شده است. حالا به جزدوستان و آشنايان، دزدهم به گلخانهام سري زده بود. با ناراحتي روي پلهها نشستم، خيلي گريه كردم و با دلي شكسته گفتم، آقاي دزد مطمئنم كه براي رفع نيازاين كاررا كردهاي، اما ان شاءالله برايم خوش قدم باشي. به واقع ،خوش قدم بود و بعداز چند هفته گلهايي را كه دوباره كاشته بودم، دوبرابر شد و همه اينها را از لطف پروردگارم دارم. تا به اينجا كه همه زندگيام را مرهون لطف پروردگارم هستم. كارم را به راحتي به دست نياورده ام، رنجهاي زيادي كشيدم اما خدا را سپاس كه نتيجه زحماتم را ديدم.
شيشهاي براي گلخانه
خاطره شيريني كه از كارش دارد اين است كه، براي گلخانهاش شيشه پي.وي.سي ميخواسته، اما پول تهيه آن را نداشته است. ميگويد: با ناراحتي به برادرم قضيه را گفتم و او هم گفت كه يك كاري ميكند. بعد از چند روزانتظار، برادرم به من زنگ زد و گفت يكي ازدوستانش با وي تماس گرفته و گفته است كه يك برج مسكوني بالاي شهرتهران قصد دارد همه شيشههاي دوجدارهاش را دوربريزد و شيشههاي جديد نصب كند. آنقدر خوشحال شدم كه اين باراشكهاي شوقم جاري شد. ايمان داشتم كه خداوند هميشه دركنارمن حضوردارد. اما به نظرم اين ديگر خيلي لطف بزرگي بود. برادرم شيشهها را آورد و به سختي آنها را نصب كرديم. من 3 تن شيشه روي گلخانهام نصب كردم، به خاطر فشار كار و فعاليت زياد، بسياري از شبها از درد دست و پا نميخوابيدم. اما بازهم راضيام كه مورد لطف بي انتهاي پروردگارم قرار گرفتم.
در آرزوي صادرات
اين زن كه به طور مستقيم براي 6 نفر ايجاد شغل كرده است و مركزي نيز براي آموزش ايجاد كرده و هر ساله ده ها نفر را وارد اين بازار كاري ميكند. ميگويد: بزرگترين هدف و آرزوي من اين است كه بتوانم به جايي برسم تا محصولاتم را صادر كنم و به خانمهايي كه مانند خودم درمقطعي از زمان درزندگي شان نا اميد و سرخورده شدهاند، كمك كنم تا كاركنند و مشكلاتشان را پشت سر بگذارند. خانمهايي هستند كه بعدازاينكه طلاق ميگيرند فكر ميكنند دنيا به آخر رسيده است، اما دراصل اينطور نيست و با كمي تلاش و سختكوشي ميتوانند زندگيشان را دوباره از نو بسازند و موفق شوند. يكي از آرزوهاي من اين است كه بتوانم براي خانمها بيشترازاين كارآفرين باشم و قول آن را هم پيشاپيش به همه دوستانم دادهام. اميدوارم همه آدمها هميشه درتمامي عرصههاي زندگيشان موفق باشند.
˝زينب اسكندري˝ متولد 1349 و يكي از زنان كارآفرين موفق درعرصه كشاورزي است. دو دختر دارد و در گلخانه كوچكش، گل وگياه پرورش ميدهد.
به گزارش خبرنگار اجتماعي برنا، صداي گرمي دارد، دلنشين و رسا، با قدرت حرف ميزند و البته آرام و متين. ميگويد: شكستي كه درزندگي تجربه كردم، درخودسازيام موثر بوده است. اميدواراست روزي برسد كه بتواند زنان مانند خودش را با زندگي آشتي دهد. خواندن زندگي او خالي از لطف نيست.
بزرگترين اشتباه زندگيام
ميگويد كه سالها پيش ديپلمش را گرفته، يكي از دخترهايش دانشجوست و ديگري مدرسه ميرود. پيش از ازدواجش، درخانواده اي مذهبي با اوضاع مالي به نسبت خوبي بزرگ شده است. بچه شلوغ و پرهياهوي خانواده بوده و به قول خودش رفتاري پسرانه داشته است. ميگويد: پدرم باغهاي بزرگي داشت، يكي از تفريح هاي اعضاي خانواده اين بودكه در رسيدگي به باغها، به پدرم كمك كنند اما تنها كسي كه اين كاررا با عشق و علاقه در كنار پدرانجام ميداد، من بودم.
اين كارآفرين سال72 ازدواج كرده و بعد از آن به علت اينكه شرايط كاركردن را نداشته، خانهدار شده است ميگويد: بعد از ازدواج وقتم را صرف رسيدگي به بچهها و امورخانه ميكردم. از ازدواجش كه ميپرسم با ناراحتي ميگويد: خودم همسرم را انتخاب كردم، كاش هيچ وقت با او زير يك سقف نميرفتم. زندگي با او بزرگترين اشتباهم بود.
براي همسرم نه تنها همسري كه مادري هم كردم
به گفته وي حدود 5 سال است كه ازهمسرش جدا شده و 2 دخترش را به تنهايي بزرگ ميكند. مي گويد: وقتي به زندگي ام فكر ميكنم، احساس خوبي ندارم. من براي شوهرم، نه تنها يك زن، بلكه مادري دلسوز بودم، زجر زيادي از دست او كشيدم، همسرم را دوست داشتم آنقدركه اشتباهاتش را ناديده مي گرفتم، امروز كه به گذشته فكر ميكنم، به طوركلي، زندگي با اين مرد اشتباه بود، آشنايي ما خيلي بچهگانه صورت گرفت، با اينكه خانواده خيلي خوب و اصيلي داشت، خانوادهام به هيچ وجه راضي نميشدند. چشمان من، مشكلات ومعايب اين مرد را نميديد، يك عشق خياباني، تمام جوانيم را سوزاند. اين زن ادامه ميدهد: به هرترتيب با هر مشكلي بود ازدواج كرديم و زير يك سقف رفتيم و همه مشكلات از همان روز اول شروع شد.
گله زيادي از روزهاي گذشته دارد، اما در آخر همه شكستها از او كارآفرين نمونه ساخت.
اولين جرقههاي موفقيت
اسكندري مي گويد: جدايي از همسر و عهدهدار شدن مسئوليت 2دختر برايم خيلي سخت بود، خانوادهام ميتوانستند ازمن حمايت كنند اما دوست داشتم مستقل شوم. اولين كارم اين بود كه شغلي براي خودم پيدا كنم، ماهها دنبال كار ميگشتم شرايطم خاص بود و بايد كاري پيدا ميكردم كه مجبور نباشم دخترها را در خانه زياد تنها بگذارم تا اين كه با پيشنهادم مادرم زندگي روي خوشش را به من نشان داد.
وي ادامه ميدهد: به پيشنهاد مادرم قطعه زمين كوچكي را گرفتم، راستش كشاورزي و گلكاري تنها كاري است كه آن را به خوبي ميدانم، برادر كوچكم هم دركنار من مشغول شد و دوتايي كار را آغاز كرديم. البته خانواده تنها در تهيه اين زمين 200متري مي توانست از من حمايت كند و براي شروع كار نياز به وام داشتم، كه تهيه آنها نيز براي خود داستاني دارد.
به ياد ميآورد آن روزها را و ميگويد: براي تاسيس نخستين گلخانهام، سري به جهادكشاورزي زدم و تقاضاي وام كردم. اما آنها گفتند كه وام نميدهند و مرا به كميته امداد معرفي كردند. كميته به من گفت حتما بايد مدرك فني و حرفهاي داشته باشم، بنابراين من هم به كلاسهاي فني و حرفهاي رفتم و دورههاي آموزشي من يك سال طول كشيد و با هرسختياي كه بود گلخانهاي را راهاندازي كردم.
دزد مالم را برد
اين بانوي كارآفرين، خاطرات تلخ زيادي دارد. او ميگويد: تازه گلخانهام را با هزاران مشكل تاسيس كرده بودم و درآن كاكتوس كاشته بودم. گلهاي خوبي شده بودند. يك روزكه دخترم را براي ثبت نام دركلاسهايش برده بودم، مادرم با من تماس گرفت و گفت، درگلخانه باز است. به سرعت خودم را به آنجا رساندم. وقتي داخل گلخانه شدم ديدم تمام گلهايي كه كاشته بودم دزديده شده است. حالا به جزدوستان و آشنايان، دزدهم به گلخانهام سري زده بود. با ناراحتي روي پلهها نشستم، خيلي گريه كردم و با دلي شكسته گفتم، آقاي دزد مطمئنم كه براي رفع نيازاين كاررا كردهاي، اما ان شاءالله برايم خوش قدم باشي. به واقع ،خوش قدم بود و بعداز چند هفته گلهايي را كه دوباره كاشته بودم، دوبرابر شد و همه اينها را از لطف پروردگارم دارم. تا به اينجا كه همه زندگيام را مرهون لطف پروردگارم هستم. كارم را به راحتي به دست نياورده ام، رنجهاي زيادي كشيدم اما خدا را سپاس كه نتيجه زحماتم را ديدم.
شيشهاي براي گلخانه
خاطره شيريني كه از كارش دارد اين است كه، براي گلخانهاش شيشه پي.وي.سي ميخواسته، اما پول تهيه آن را نداشته است. ميگويد: با ناراحتي به برادرم قضيه را گفتم و او هم گفت كه يك كاري ميكند. بعد از چند روزانتظار، برادرم به من زنگ زد و گفت يكي ازدوستانش با وي تماس گرفته و گفته است كه يك برج مسكوني بالاي شهرتهران قصد دارد همه شيشههاي دوجدارهاش را دوربريزد و شيشههاي جديد نصب كند. آنقدر خوشحال شدم كه اين باراشكهاي شوقم جاري شد. ايمان داشتم كه خداوند هميشه دركنارمن حضوردارد. اما به نظرم اين ديگر خيلي لطف بزرگي بود. برادرم شيشهها را آورد و به سختي آنها را نصب كرديم. من 3 تن شيشه روي گلخانهام نصب كردم، به خاطر فشار كار و فعاليت زياد، بسياري از شبها از درد دست و پا نميخوابيدم. اما بازهم راضيام كه مورد لطف بي انتهاي پروردگارم قرار گرفتم.
در آرزوي صادرات
اين زن كه به طور مستقيم براي 6 نفر ايجاد شغل كرده است و مركزي نيز براي آموزش ايجاد كرده و هر ساله ده ها نفر را وارد اين بازار كاري ميكند. ميگويد: بزرگترين هدف و آرزوي من اين است كه بتوانم به جايي برسم تا محصولاتم را صادر كنم و به خانمهايي كه مانند خودم درمقطعي از زمان درزندگي شان نا اميد و سرخورده شدهاند، كمك كنم تا كاركنند و مشكلاتشان را پشت سر بگذارند. خانمهايي هستند كه بعدازاينكه طلاق ميگيرند فكر ميكنند دنيا به آخر رسيده است، اما دراصل اينطور نيست و با كمي تلاش و سختكوشي ميتوانند زندگيشان را دوباره از نو بسازند و موفق شوند. يكي از آرزوهاي من اين است كه بتوانم براي خانمها بيشترازاين كارآفرين باشم و قول آن را هم پيشاپيش به همه دوستانم دادهام. اميدوارم همه آدمها هميشه درتمامي عرصههاي زندگيشان موفق باشند.