05-18-2013, 04:23 PM
حقیقتاً نمی توانم تشخیص دهم اشکی که به هنگام خواندن این مطلب از دیدگانم جاری شد اشک غم و حسرت برای پایان جانگداز زندگی جوانی که مانند همه انسانها آرزوها و آمالی داشت و خانواده ای و خانه ای... یا اشک شوق و خرسندی از اینکه هنوز هم در این دنیای شلوغ و پر سرعت، ایثار و از خودگذشتگی تا سرحد جان سپردن وجود دارد آن هم نه با انگیزه خویش و خانواده بودن کسان، بلکه فقط و فقط به خاطر والاترین ارزش اخلاقی یعنی انسانیت و نوعدوستی...
فرهیختگان:
ظهر بیستوچهارم اردیبهشت امسال از طریق سامانه ۱۲۵ به مرکز فوریتهای آتشنشانی پایتخت اعلام شد مجتمع مسکونی «زیتون» شهرک «شهید باقری» در غرب بزرگراه «همت» به شدت شعلهور شده است. همانموقع آتشنشانان ایستگاه ۶۸ که به دستگاههای تنفسی و پخشکننده نورهای ضددود مجهز بودند به سرعت دست به کار شدند. در آن بین یک زن جوان، پسر ۱۲سالهاش را در آغوش گرفته بود و با گریه و فریاد از گرفتارشدن دختر هشتسالهاش «ریحانه» در شعلههای سرکش خبر میداد.
مادر وحشتزده، توان حرف زدن نداشت اما با دیدن آتشنشانان، امیدوار شد. او که در راهروی ساختمان داغ، انتظار میکشید با التماس از آتشنشانان خواست هرطور شده فرزندش را نجات بدهند.
آتشنشانان، همزمان با قطع جریان برق و گاز مجتمع ۱۰ طبقه، عملیات مهار را از چند جهت آغاز کردند. در آن بین «ناجیان ۱۲۵» با استفاده از خودروهای نردبامدار، تانکر و لولههای سیار آبدهی به سختی تلاش میکردند مانع گسترش دامنه آتش در مجتمع شوند. دود زیادی هم مجتمع مسکونی را فرا گرفته بود و همین معضل، عملیات را دشوارتر میساخت.
چند لحظه بعد، امید عباسی- فرمانده ایستگاه ۶۸ آتشنشانی- با ماسکی که روی صورت داشت قدم به طبقه دهم گذاشت و جانانه دل به آتش زد اما اثری از «ریحانه» نیافت.
این آتشنشان که در محاصره دود و آتش قرار گرفته بود وقتی فهمید دختربچه در کنج اتاق، کنار یک کمد شعلهور پناه گرفته است به سرعت به سراغش رفت.
«ریحانه» به سختی نفس میکشید و هر لحظه امکان داشت بر اثر دودگرفتگی، جان خود را از دست بدهد. فرمانده ایستگاه ۶۸ در آن شرایط دشوار، قید جانش را زد و به سرعت ماسک تنفسی را از صورت خود برداشت. او فداکارانه ماسک را بر صورت ریحانه کوچولو زد و پتویی را که در دست داشت روی سر دختربچه کشید. به این ترتیب «ریحانه» از کانون آتش نجات یافت اما نفس فرمانده به شماره افتاده بود. وقتی فرمانده به راهروی ساختمان رسید روی زمین افتاد و از هوش رفت.
مادر ریحانه کوچولو، زمانی که جگرگوشهاش را زنده دید از فرط خوشحالی فریاد کشید. یکی از چشمان مادر بهخاطر نجات فرزندش، پر اشک بود و چشم دیگرش از دیدن بدن نیمهجان فرمانده، ملتهب.
«امید عباسی» که سر و رویش سوخته بود به سرعت با آمبولانس اورژانس به بیمارستان «پیامبران» تهران برده شد. فرمانده در بخش مراقبتهای ویژه با مرگ دست و پنجه میکرد و همکاران و خانوادهاش پشت در بسته، دست به دعا بلند کرده بودند. چند ساعت بعد، پزشکان مرگ مغزی آتشنشان فداکار را تایید کردند اما این پایان درس ایثار نبود.
زندهیاد «امید عباسی» ۳۵ ساله کارت اهدای عضو را دریافت و وصیت کرده بود اگر مرگ مغزی شد اعضای بدنش به بیماران نیازمند اهدا شود. در نتیجه، خانواده مهربان این آتشنشان، رضایت خود را برای اهدای عضو اعلام کرد و روز پنجشنبه، فرمانده به بیمارستان «مسیح دانشوری» برده شد.
این آتشنشان از سال ۱۳۷۹ پس از گذراندن دورههای آموزشی به استخدام سازمان آتشنشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران درآمده و متاهل بود.
آنگاه که در تاریکی، سخاوتی میدرخشد و به لطف نیتی پاک، قلبی از اندوه و نفسی از شماره خارج میشود، تولدی دیگر در پیش است. آن هنگام، شادی و نشاط شروع زندگی دوباره وصفناپذیر است و این رسالت سنگین ماست که جوانمردی را، سخاوت را، بزرگواری را و حیات دوباره را بیمنت جشن بگیریم و این آغاز فرخنده را فریاد بزنیم. باشد که طنین فریاد این تولد، سکوت بیماران نیازمند را بشکافد و همصدایی من و تو آغازی باشد بر پایان خیسی چشمان منتظر، بر پایان نفسهای به شماره افتاده و بر پایان درد قلبهای رنجیده.
بنده از طرف خودم و تمام اعضای انجمن شهادت این دلیرمرد شجاع را به خانواده محترم ایشان و همۀ ملت ایران تسلیت عرض نموده و برایشان عالیترین درجات بهشت را از خداوند منان طلب می کنم.
![[تصویر: 6550317ef262aa7f216d2a848114c46a-425]](http://static.cloob.com//public/user_data/gen_thumb/n-13-05-17/6550317ef262aa7f216d2a848114c46a-425)
فرهیختگان:
ظهر بیستوچهارم اردیبهشت امسال از طریق سامانه ۱۲۵ به مرکز فوریتهای آتشنشانی پایتخت اعلام شد مجتمع مسکونی «زیتون» شهرک «شهید باقری» در غرب بزرگراه «همت» به شدت شعلهور شده است. همانموقع آتشنشانان ایستگاه ۶۸ که به دستگاههای تنفسی و پخشکننده نورهای ضددود مجهز بودند به سرعت دست به کار شدند. در آن بین یک زن جوان، پسر ۱۲سالهاش را در آغوش گرفته بود و با گریه و فریاد از گرفتارشدن دختر هشتسالهاش «ریحانه» در شعلههای سرکش خبر میداد.
مادر وحشتزده، توان حرف زدن نداشت اما با دیدن آتشنشانان، امیدوار شد. او که در راهروی ساختمان داغ، انتظار میکشید با التماس از آتشنشانان خواست هرطور شده فرزندش را نجات بدهند.
آتشنشانان، همزمان با قطع جریان برق و گاز مجتمع ۱۰ طبقه، عملیات مهار را از چند جهت آغاز کردند. در آن بین «ناجیان ۱۲۵» با استفاده از خودروهای نردبامدار، تانکر و لولههای سیار آبدهی به سختی تلاش میکردند مانع گسترش دامنه آتش در مجتمع شوند. دود زیادی هم مجتمع مسکونی را فرا گرفته بود و همین معضل، عملیات را دشوارتر میساخت.
چند لحظه بعد، امید عباسی- فرمانده ایستگاه ۶۸ آتشنشانی- با ماسکی که روی صورت داشت قدم به طبقه دهم گذاشت و جانانه دل به آتش زد اما اثری از «ریحانه» نیافت.
این آتشنشان که در محاصره دود و آتش قرار گرفته بود وقتی فهمید دختربچه در کنج اتاق، کنار یک کمد شعلهور پناه گرفته است به سرعت به سراغش رفت.
«ریحانه» به سختی نفس میکشید و هر لحظه امکان داشت بر اثر دودگرفتگی، جان خود را از دست بدهد. فرمانده ایستگاه ۶۸ در آن شرایط دشوار، قید جانش را زد و به سرعت ماسک تنفسی را از صورت خود برداشت. او فداکارانه ماسک را بر صورت ریحانه کوچولو زد و پتویی را که در دست داشت روی سر دختربچه کشید. به این ترتیب «ریحانه» از کانون آتش نجات یافت اما نفس فرمانده به شماره افتاده بود. وقتی فرمانده به راهروی ساختمان رسید روی زمین افتاد و از هوش رفت.
مادر ریحانه کوچولو، زمانی که جگرگوشهاش را زنده دید از فرط خوشحالی فریاد کشید. یکی از چشمان مادر بهخاطر نجات فرزندش، پر اشک بود و چشم دیگرش از دیدن بدن نیمهجان فرمانده، ملتهب.
«امید عباسی» که سر و رویش سوخته بود به سرعت با آمبولانس اورژانس به بیمارستان «پیامبران» تهران برده شد. فرمانده در بخش مراقبتهای ویژه با مرگ دست و پنجه میکرد و همکاران و خانوادهاش پشت در بسته، دست به دعا بلند کرده بودند. چند ساعت بعد، پزشکان مرگ مغزی آتشنشان فداکار را تایید کردند اما این پایان درس ایثار نبود.
زندهیاد «امید عباسی» ۳۵ ساله کارت اهدای عضو را دریافت و وصیت کرده بود اگر مرگ مغزی شد اعضای بدنش به بیماران نیازمند اهدا شود. در نتیجه، خانواده مهربان این آتشنشان، رضایت خود را برای اهدای عضو اعلام کرد و روز پنجشنبه، فرمانده به بیمارستان «مسیح دانشوری» برده شد.
این آتشنشان از سال ۱۳۷۹ پس از گذراندن دورههای آموزشی به استخدام سازمان آتشنشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران درآمده و متاهل بود.
آنگاه که در تاریکی، سخاوتی میدرخشد و به لطف نیتی پاک، قلبی از اندوه و نفسی از شماره خارج میشود، تولدی دیگر در پیش است. آن هنگام، شادی و نشاط شروع زندگی دوباره وصفناپذیر است و این رسالت سنگین ماست که جوانمردی را، سخاوت را، بزرگواری را و حیات دوباره را بیمنت جشن بگیریم و این آغاز فرخنده را فریاد بزنیم. باشد که طنین فریاد این تولد، سکوت بیماران نیازمند را بشکافد و همصدایی من و تو آغازی باشد بر پایان خیسی چشمان منتظر، بر پایان نفسهای به شماره افتاده و بر پایان درد قلبهای رنجیده.
بنده از طرف خودم و تمام اعضای انجمن شهادت این دلیرمرد شجاع را به خانواده محترم ایشان و همۀ ملت ایران تسلیت عرض نموده و برایشان عالیترین درجات بهشت را از خداوند منان طلب می کنم.