برای همه ما روزای سختی پیش میاد که احساس میکنیم چرخ دنیا نه تنها به کام ما نمیچرخه، که اصلا روی سیاهترین مدار خودش ایستاده. ممکنه فقط یکی دو بار تو زندگیمون چنین اتفاقای بدی بیافته، اما به هر حال هیچی مانع این اتفاقها نمیشه و بالاخره هر کسی ممکنه تو این شرایط گیر کنه.
اگه میخواین تو اون روز تنها نمونین، باید هر روز گوش به زنگ باشید و نقش دستی رو بازی کنید که جهان خاموش کسی رو تکون میده و تلاش میکنه تا از اون مدار خارج کنه.
فرض کنید الان تلفنتون زنگ زده و یکی از دوستات بعد از گپهای معمول خبر بیماری مادر یکی از دوستان مشترکتون رو میده. شاید مادر این دوست رو هیچ وقت ندیده باشید، اما حالا میفهمید که با بیماری سرطان درگیره و دیگه تصور اینکه چقدر حال دوست شما ممکنه بد باشه کار سختی نیست.
از تماس دوست اول ناراحت میشید و با جملاتی مثل “آخی! الهی بمیرم! …” به خودتون و دوستتون دلداری میدید. قطع میکنید و به دوست مشترک زنگ میزنید و جملاتی شبیه این به اون هم میگید تا بهش دلداری بدید. شاید جملاتتون دلگرم کنندهتر باشه: هر کمکی لازم بود همه جوره روی من حساب کن … این همدردی دوستتون رو آروم میکنه. اما با یه ذره خلاقیت میتونه امیدهای بزرگتری بده و چرخ گردون رو براش بچرخونه.
این ایده چطوره که با دوستای مشترکتون جمع شید و شیرینی خونگی درست کنید و تو بازارچه خیریه بفروشید و همراه دوستی که مادرش مریضه درآمد فروش شیرینیها رو به انجمنی بدید که به بیماران مبتلا به سرطان کمک میکنن؟
یا شاید بهتر باشه قبل از دوستتون که الان خیلی غمگینه و هزارتا کار داره، برید یه انجمن خوب پیدا کنید و ازشون بروشور و اطلاعاتی بگیرید که به درد دوستتون و مادرش میخوره.
یه مشکل بزرگ تو تنهایی بزرگتر میشه.
اگه دوستتون به این انجمن بره و آدمایی رو ببینه که مثل خودش عزیزشون بیماره، هم اطلاعات مفیدی از کارهایی که باید انجام بده میگیره و هم احساس میکنه همدردهای زیادی داره و اون و مادرش تنها نیستن. این اتفاق مثل یه معجزه حال هر دوشون رو بهتر میکنه.
درسته که قانع کردن کسی که تو اوج بحرانه، برای استفاده از خدمات اجتماعی مثل حضور تو انجمنها و … سخته، اما انجمنها میتونن نوری به جهان تاریک کسایی بتابونن که مشکل دارن.
شما دستی باشید که دوستتون رو به اون منبع انرژی نزدیک میکنه. آدما رو تو مشکلاتشون همراهی کنید و نذارید تنها بمونن. دیر یا زود عشق و زندگیای که دادید بهتون برمیگرده. مطمئن باشید.
رنگی رنگی
واقعاً همینطوره، خیلی موقعها وقتی می بینم یک نفر اتفاق بدی رو پشت سر داره میذاره و بقیه فقط می گن، آخی خدا صبرت بده، ناراحت نباش ممکنه برای همه اتفاق بیفته و از این جور حرفا بدم میاد که نگو،
بابا به بنده خدا کمک کنید، به قول دوست عزیزم حتی کمکی در حد معرفی یک انجمن به اینگونه دوستان می تونه نور امیدی رو روشن کنه که هیچ حرفی این اثر رو نداره.
خیلی ممنون از یادآوریهای قشنگت
همدردی همه جورش خوبه مخصوصا اگه آنقدر انرژی مثبت به طرف مقابل بدهیم که احساس خوشبختی بکنه حتی با داشتن مشکلی که پیش روش داره.
وقتی کسی حالش بده
بهش چی بگیم؟
...
وقتی کسی حالش بده بهش نگید
ای بابا اینم می گذره...
نخواهید با جوک های مسخره بخندونیدش
نمی خواد بخنده، خنده اش نمیاد، غصه داره، می فهمین؟ غصه.
براش از فلسفه ی زندگی حرف نزنین.
از انرژی مثبت و مثبت باش و به چیزهایی که داری فکر کن حرف نزنید.
وقتی کسی ناراحته
اصلا این شما نیستین که باید حرف بزنین.
شما در حقیقت باید حرف نزنید. باید دستش رو بگیرید. بغلش کنید. تو چشم هاش نگاه کنید. براش چایی بریزید
براش یک چیزی که دوست داره بریزید یا بپزید.
بذارید جلوش. بعد حرف نزنید. بذارید اون حرف بزنه و شما گوش کنید.
هی فکر نکنید باید نظریه صادر کنید و نصیحت کنید.
فکر نکنید اگه حرف نزنید خیلی اتفاق بدی می افته.
شما جای اون آدم نیستید.
شما زندگی اون آدم رو از وقتی به دنیا اومده زندگی نکردید.
پس نظریه ها و حرف هاتون به درد خودتون می خوره.
بله. .....
دستش رو بگیرید. بغلش کنید. سکوت کنید.
اگه دلش خواست خودش حرف می زنه
اگه دارین با یکی از دوستانتون بصورت تلفنی یا اینرنتی گفتگو میکنید و اون مدام از مشکلاتش میگه و در واقع نیمه خالی لیوان رو میبینه
و خیلی خیلی ناامید هست ،ما که دوستش هستیم و مخاطب اون ،باید چیکار کنیم!؟
پیشنهاد من اینه بزاریم حرفاشو بزنه و حتی یه جورایی تحریکش کنیم که هر چی تو دلش هست خالی کنه(البته سعی نکنیم مدام وسط حرفش بپریم
گاهی همین صحبت کردن حالش رو خیلی خوب میکنه
بعد از اینکه حرفاش تموم شد ازش بخواییم چندتا نفس عمیق بکشه تا کمی آرم بشه
در مرحله بهش بگیم:دلت میخواست شرایط چجوری بود
و در مرحله آخر با یادآوری نقاط قوت و مثبت اون باعث بشیم که اون ارزش خودشو بیشتر بدونه
چرا که اکثر این ناامیدی ها بخاطر غلبه شدن شرایط بر تواناییهای ماست که از اون غافل شدیم
نظر شما دوست عزیز چیه؟
(05-06-2013 12:54 PM)محمد رضوانی نوشته شده توسط: [ -> ]اگه دارین با یکی از دوستانتون بصورت تلفنی یا اینرنتی گفتگو میکنید و اون مدام از مشکلاتش میگه و در واقع نیمه خالی لیوان رو میبینه
و خیلی خیلی ناامید هست ،ما که دوستش هستیم و مخاطب اون ،باید چیکار کنیم!؟
پیشنهاد من اینه بزاریم حرفاشو بزنه و حتی یه جورایی تحریکش کنیم که هر چی تو دلش هست خالی کنه(البته سعی نکنیم مدام وسط حرفش بپریم
گاهی همین صحبت کردن حالش رو خیلی خوب میکنه
بعد از اینکه حرفاش تموم شد ازش بخواییم چندتا نفس عمیق بکشه تا کمی آرم بشه
در مرحله بهش بگیم:دلت میخواست شرایط چجوری بود
و در مرحله آخر با یادآوری نقاط قوت و مثبت اون باعث بشیم که اون ارزش خودشو بیشتر بدونه
چرا که اکثر این ناامیدی ها بخاطر غلبه شدن شرایط بر تواناییهای ماست که از اون غافل شدیم
نظر شما دوست عزیز چیه؟
دوست من؛
بستگی داره دوست شما حقیقتا و به طور مقطعی دچار مشکل خاصی شده (طبق مثال بیمار شدن یکی از عزیزانش) یا خیر از زمره افرادیست که
همیشه خودش رو یک قربانی میدونه!
این افراد همیشه آیه یأس میخونن....همیشه ناراضی هستند و همیشه خودشون رو بدشانس خطاب میکنن و به تصورشون یک فردی هستند که عالم و آدم بر علیه اوست.
در قبال این افراد همدردی شما و تأیید حرفاش بزرگترین ضربه براش هست....
هرچقدرم حرف بزنن و به قول شما اجازه خالی شدن رو بهشون بدیم، بازم دفعه بعد بروید سراغشون همچنان ناراضی هستند!
دو دسته آدمها هستند هیچوقت حالشون خوب نمیشه!
1- انسان های کر! یعنی هر چی هم بگی بازم تغییری در آن ها ایجاد نمیشه.
2- انسانهایی که مشتشان بسته هست!
در مجموع مراحل که شما بیان کردید درست عنوان شده آقای رضوانی بزرگوار.
چون من تو یکی از سایتها مدتی مشاور بودم
خیلی با این افراد روبرو شدم
این افراد همیشه آیه یأس میخونن....همیشه ناراضی هستند و همیشه خودشون رو بدشانس خطاب میکنن و به تصورشون یک فردی هستند که عالم و آدم بر علیه اوست.
خیلی دوست دارم این مورد را با دوستان به چالش بکشیم
ببینید زمانی که من از اون فرد میخوام هر چی تو دلش هست بگه(یا بعبارت دیگر هرچه دل تنگش میخواد بگه
بمعنای تأیید گفته هاش نیست
در واقع من میخوام از طریق گفته های فرد تا حدودی پی به افکار اون فرد ببرم و نحوه نگرش و بینشش
وقتی مثلا ازش سئوال میکنم :نظرت در مورد بیکاریت چیه؟کی رو مقصر میدونی
میخوام ببینم چقدر حس مسئولیت پذیری ،چقدر باور به تواناییهاش
و چقدر متکی به خودش هست
وقتی من مشاور ندونم چی در ذهن مراجع و مخاطب من میگذره
به هیچ وجه نمیتونم اونو راهنمایی کنم
ما مشاورها رو سه اصل -افکار،احساس،و رفتار متمرکز میشویم که اکثرا در نحوه بینش و تفکرشون دچار سردرگمی هستند
این فرشتهها را خدا فرستاده است. آنها را فرستاده تا زندگی ما را روشن کنند.
تا خوشیهای کوچک را از لای خردهریزهای ته قلبمان بیرون بیاورند و نشانمان بدهند. ما را به دنیای زیبای خودشان مهمان کنند و هر از گاهی یادمان بیندازند که خوبی کردن چه حس بکر و تازهای دارد. خدا این فرشتهها را از کنار خودش برای ما فرستاده.
از تهِ تهِ بهشت اما این فرشتهها بعضی وقتها دلشان برای خدا تنگ میشود و میخواهند پیش او برگردند. بعضی وقتها این فرشتهها تاب دنیای بزرگ و آلوده ما را نمیآورند. مریض میشوند و درد میکشند. بعد از آن نوبت ماست که باید به آنها کمک کنیم و با این کار خو دنیای ما بدون فرشتهها دنیای زشت و سیاهی است. باید کمک کنیم این فرشتهها در دنیای ما باقی بمانند.
این ماجرا در مجله شهرزاد به چاپ رسیده است:
آیدا فقط بلد است بازی کند، نقاشی بکشد و شعر بخواند. گناهی ندارد، او تازه چهار سالش شده. چهار سالگی سن کمی است برای اینکه بدانی LAD یعنی نقص مادرزاد سیستم ایمنی دارد. بدانی این بیماری چقدر خطرناک و کشنده است و پشت درهای خانه کمین کرده تا هر آن تو را از آغوش مادرت بیرون بیاورد و باز به آسمان بفرستد. به جایی که تازه چهار سال است از آن آمدهای. LAD بیماری خطرناکی است. سیستم ایمنی بدن را از بین میبرد و هر روز آن را بیشتر تحلیل میبرد. تا جایی که دیگر چیزی از آن باقی نمیماند. آیدا از سیستم ایمنی بدن چیزی نمیداند. فقط میداند نمیتواند مثل بچههای دیگر بازی کند. آیدا پشت پنجره مینشیند و به بازی بچهها در کوچه نگاه میکند. آیدا میداند هر میکروبی، هر چقدر هم کوچک و ضعیف باشد میتواند باعث یک بیماری بزرگ در او شود.
او بارها دیده یک بیماری ساده، که همه میتوانند از پس آن برآیند، باعث میشود تمام بدنش جوش بزند و زخم شود. آیدا نمیداند LAD یعنی چه، اما درد زخمهایی که تا مدتها روی بدنش میمانند را خوب به یاد دارد.
آیدا در شهر کوچکی در خوزستان زندگی میکند. او دختری شیطان و بانمک، با چشمهای درشت مشکی است. تنها فرزند خانواده است و تنها همدمش عروسکش عسل است.
آیدا بدون عسل هیچجا نمیرود. حتی به بیمارستان.
بعد از هربار حمله بیماری، آیدا باید درمان و داروهای خاصی را مصرف کند که بدن بتواند با عفونت مقابله کند. اما پزشک آیدا میگوید این روند نمیتواند مدت زیادی دوام داشته باشد. سیستم ایمنی بدن آیدا هر روز ضعیفتر از روز پیش میشود و ممکن است به جایی برسد که دیگر نشود برای آیدا هیچ کاری کرد.
تنها راه باقیمانده برای زنده نگهداشتن این فرشته کوچک پیوند مغز استخوان است. عمل پیوند مغز استخوان بسیار دشوار است و دشواریاش بیشتر از در پیدا شدن یک اهدا کننده سازگار است. برای بسیاری از این بیماران اهدا کننده پیدا نمیشود یا خیلی دیر پیدا میشود اما برای فرشته ما معجزه بزرگی اتفاق افتاده. یک اهدا کننده در بانک سلولهای بنیادی آلمان پیدا شده که سازگاری نمونه خونش با آیدا 10/10 است. بعد از انجام تمام آزمایشها مشخص شد این نمونه تمام شرایط لازم را برای پیوند دارد فقط یک مشکل کوچک باقی است.
هزینه انتقال نمونه خون آیدا 18 هزار یورو است. خانواده روستایی آیدا هر چه داشتهاند برای تنها فرزندشان هزینه کردهاند و تامین بقیه هزینهها و ادامه راه برایشان مقدور نیست. خوشبختانه خیرین بسیاری به آیدا کمک کردهاند و بخشی از هزینههای درمانش فراهم شده. هزینه اولیه عمل زیاد نیست اما مشکل دیگری وجود دارد. پزشکان اعلام کردهاند ممکن است بعد از عمل بدن آیدا دچار عفونتهای حاد شود که مقابله با آنها نیاز به داروهای بسیار گرانقیمتی دارد و بدون این داروها از بین رفتن آیدا حتمی است. به همین دلیل فقط در صورتی میتوان سیر درمان را شروع کرد که بتوان از وجود منابع مالی تا انتهای درمان مطمئن بود. انجام عمل بدون امکانات برای مراحل بعدی میتواند برای آیدا بسیار خطرناک باشد. پزشکان میگویند این درمان ممکن است بین 30 تا 50 میلیون تومان هزینه داشته باشد و رقم دقیق آن بعد از آغاز سیر درمان مشخص خواهد شد. فرشتههای نجات آیدا تا کنون توانستهاند 20 میلیون تومان برای تامین هزینه انتقال نمونه جمعآوری کنند......
اینها فرشتهاند
کافی است سری به بیمارستانهای کودکان بزنید تا با نمونههای بسیاری مثل آیدا برخورد کنید. فرشتههای کوچکی که منتظرند. منتظر چند سلول کوچک که بتواند آنها را به زندگی برگرداند و درد را از آنها دور کند. این فرشتهها نیاز دارند درمان شوند و درمان آنها نیاز به پول دارد. پول زیادی که شانههای پدر و مادرهای آنها زیر فشار آن خم میشود. به شکرانه سلامتی دست این فرشتهها را بگیرید. آنها زندگی شما را روشن میکنند و یادتان میاندازند که خوبی کردن چه حس بکر و تازهای دارد.
پسر دوازده ساله غمگینی بود؛ هر چند با لبخندی مردانه سخن می گفت و اجازه نمی داد اندوه از سپر غرورش بیرون بیفتد. درسش خیلی خوب بود، اما دیگر درس نمی خواند، چون باید خرجی خانه را می داد. حیفت می آمد از آن همه هوش که در وجودش می درخشید.
حیفت می آمد از دستانش که تشنه مداد و از چشمانش که تشنه صفحات کتاب بود. حیفت می آمد از آرزوهایی را داشت جایی در خودش دفن می کرد تا بتواند بی دغدغه برای زنده ماندن خانواده اش بجنگد. دوازده ساله بود و کوله و کتاب و دفترش را زمین گذاشته بود تا فرغون به دست بگیرد و آجر بالا بیندازد و بچیند و بارهای سنگین ساختمانی را جابجا کند.
هفت ماهی می شد که حمیدرضا دیگر مدرسه نمی رفت، تا این که یافتیمش. مثل گوهری بود که در شب تاریک سوسو می زد. همچون افسانه ای بود که هرگز قرار نبود خوانده شود. اما وقتی دانشجویان سراغش رفتند، دیدند حیف است افسانه زندگی حمیدرضا، واقعیت نیابد. افسانه ها نباید به تاراج واقعیت بروند. باید نجاتشان داد.
خیر محترمی تقبل کرد که حمیدرضا را بورسیه کند تا او بتواند به درسش ادامه دهد. کاش می شد خنده و رضایت چشمان یک کودک دردکشیده را توصیف کرد. اگر توصیف کردنش ساده بود، مردم برای دیدنش صف می کشیدند. شاید اگر توصیف شدنی بود، مردم ثروت را معنای دوباره ای می کردند: «هر قدر بیشتر بر لبی لبخند بنشانم، ثروتمندترم!» آن وقت دنیایمان زیباتر می شد.
حمیدرضا پس از مدت ها به مدرسه بازگشت. در فاصله اندکی تا امتحانات پایان نیمسال، شاید کمتر از یک ماه، شب و روز درس خواند و با معدل 17.5 قبول شد و قول داد در امتحانات بعدی، همیشه معدلش بالاتر از 19 باشد.
وعده ای که تحقق یافت و در امتحانات نیمسال بعدی، معدل 19 گرفت. حمیدرضا حالا از علاقه اش به کامپیوتر و روانشناسی می گوید و می خواهد فرد مفیدی برای اجتماعش باشد و روزی دستگیر ضعیفان شود. او حالا برای خودش مردی شده و در حال تلاش برای ساختن فردای خویش است.
حمیدرضا یکی از فرزندان جمعیت مستقل امداد دانشجویی – مردمی امام علی(ع) است. جمعیت، کودکان زیادی را می شناسد که به دلیل مشکلات و بحران های خانواده، امکان ادامه تحصیل ندارند. اگر امروز در کنار این کودکان باشیم، می توانیم در فردایی نه چندان دور، فرزندانی داشته باشیم که تحصیلات عالیه دارند یا دست کم در یک رشته هنری یا ورزشی به مهارت دست یافته اند.
چنین کسانی از آنجا که خود در بطن رنج بزرگ شده اند و نیز از آنجا که طعم یاری مهربانانه مردم را چشیده اند، مسلما خودشان به انسان هایی مسئولیت پذیر تبدیل می شوند که شاید حتی قوی تر و آگاهانه تر از ما در مسیر رفع معضلات اجتماعی و خدمت به همنوع قدم بردارند.
شما می توانید برای حمایت مالی (به صورت بورسیه تحصیلی) از کودکان یا آموزش مستمر مهارت های هنری و ورزشی و... برای کودکانی که استعداد و علاقه خاصی از خود نشان داده اند، با 23051110 تماس حاصل فرمائید. و به یکی از خانه های ایرانی و علم جمعیت امام علی بروید و به این کودکان یاری رسانید. به امید آینده ای روشن برای همه کودکان!
جمعیت امداد دانشجویی – مردمی امام علی(ع) از سال 1379 به صورت رسمی کار خود را با هدف کاهش معضلات اجتماعی آغاز کرد. کلیه فعالیت های این جمعیتِ مستقل، متکی به کمک های مردمی می باشد و تمامی اعضای آن را نیروهای داوطلب دانشجویی و مردمی تشکیل می دهند. شما می توانید در همه طرح ها، آیین ها و برنامه های این سازمان مردم نهاد به صورت مستقیم حضور یابید.
در چنین شبهایی به یاد تمام بیماران و ملتمسان دعا باشیم.........
شکرانه سلامتی ، دعا برای تمام بیماران است.
خیلی از کودکان اینک با مرگ مبارزه میکنند.
مجله ایده آل
پزشک معالج هديه درباره او میگوید: «هديه علاوه بر سندرم داون بودن در دیواره بین 2 بطن خود سوراخی دارد که اگر به زودی بسته نشود جانش را ازدست میدهد. او در یک مرحله تحت عمل قرار گرفت و پزشکان توانستند کمی از فشارخون او را پایین بیاورند اما این پایان کار برای او به حساب نمیآید و باید هر چه سریعتر تحت عمل جراحي قلب باز قرار بگیرد.» مادر و پدرش مدتها برای بچهدار شدن دعا کردند. جواب دعاهایشان هديه کوچکشان است که این روزها در حال از دست رفتن است. دختری که زنده ماندنش وابسته به عمل جراحی باز قلبش است و فقط با انجام این عمل سوراخ بین دو بطن قلبش بسته خواهد شد و فشار خونش پایین خواهد آمد و میتواند مثل همه بچهها به زندگیاش ادامه دهد.
از تب بالا به یخچال پناه میبرد
گردش خون در رگهای هديه بالاست. به همین دليل او همیشه تب دارد و بدنش داغ است. تحمل این شرایط برای یک دختر دو و نيم ساله خیلی سخت است. مادر هديه درباره شرایط او میگوید:«او همیشه با ایما و اشاره از ما میخواهد خنکش کنیم. بارها شده که برای خنک ماندن او در یخچال را باز میگذاریم تا او از سرمای یخچال استفاده کند.»
گردش خون بالا، علاوه بر تب، سوختوساز بدن هديه کوچولو را بالا برده، طوری که مرتب گرسنه میشود و به غذای زیادی احتیاج دارد. اما متاسفانه با وجود اینکه پدرش گاهی حتی 3 شیفت در شبانهروز کار میکند و مادرش هم برای تامین هزینههای دارو و غذای دخترشان پا به پای شوهرش فعالیت میکند، باز هم بیپولی و اجاره خانه دست از سر زندگیشان برنمیدارد و اجازه تامین خوراک این بچه را نمیدهد.
اگر عمل شود، میتواند به زندگی عادی برگردد
پزشک معالج هديه میگوید:
« هديه ضریب هوشی مناسبی دارد و اگر عمل شود میتواند مثل بقیه کودکان داون که ضریب هوشی نسبتا مناسبی دارند بدون هیچ مشکلی به زندگی ادامه دهد.»
برای سلامتی تمام بیماران، خاصه آنهایی که داستان تلخ بیماریشان را میدانید، دعا کنید.
و هراندازه در توان دارید به خیریه های معتبری که در این جهت فعالیت میکنند، کمک مالی کنید.