سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: مناجات با خدا
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
از زیبا ترین مناجات هایی هست که هرچند تکراری اما هر بارش ارزش خوندن داره !
و این قدر کلامش نافذ و گویاست که جای هیچ حرفی نیست جز التماس دعا!

"به نام خداى بخشاینده مهربان

اى كه هرگاه بنده اى از او درخواست كند دهدش و هرگاه چیزى را كه نزد او است آرزو كند بدان آرزو رساندش و چون بدو رو كند
به مقام قرب و نزدیكى خویشش ببرد و چون به آشكارى گناهش كند پرده بر گناهش كشد و آن را بپوشاند و چون بر
او توكل كند كفایتش كند و بسش باشد خدایا كیست كه بر درگاه تو بار اندازد و میهمان نوازیت خواهد
و تو پذیرائیش نكنى و كیست كه مركب نیاز خود به دربارت خواباند و امید بخششت داشته باشد و تو احسانش
نكنى آیا خوبست كه من ناامید از درگاهت باز گردم با اینكه جز تو مولایى را كه به احسان نامور باشد
نشناسم چگونه به جز تو امید داشته باشم با اینكه هر چه خیر است بدست تو است و چگونه
به جز تو آرزومند باشم با اینكه خلقت و فرمان از آن تو است آیا براستى امیدم را از تو قطع كنم با اینكه تو
از فضل خویش به من عطا كردى چیزى را كه من درخواست نكرده بودم یا مرا بمانند خودم نیازمند سازى با اینكه من به رشته تو
چنگ زدم اى كه به رحمتش سعادتمند گردند قاصدان او و دچار بدبختى و عذاب و كیفرش نشوند آمرزش خواهانش چگونه
فراموشت كنم با اینكه تو همیشه به یاد منى و چگونه از یاد تو بیرون روم با اینكه تو همیشه مراقب من هستى خدایا
من به ذیل كرمت دست انداختم و براى دریافت عطاهایت دامن آرزویم را گسترده ام پس مرا بوسیله یگانگى
خالص خود خالص گردان و از زمره بندگان برگزیده ات قرارم ده اى كه هر گریخته اى به او
پناه برد و هر جوینده اى به او امید دارد اى بهترین مایه امید و اى بزرگوارترین خوانده شده و اى
كسى كه خواهنده اش را دست خالى باز نگرداند و آرزومندش را نومید نسازد اى كه درگاه او به روى خوانندگانش باز و پرده اش
براى امیدوار به او بالا زده استاز تو مى‏خواهم به بزرگواريت‏ كه ببخشى از عطاى خود بر من آنچنان‏كه ديده‏ام به آن روشن شود،و از اميد به تو سرشارم سازى به اندازه‏اى كه نهادم آرامش يابد،و از يقين‏ آنچنان بر من منّت نهى كه با آن ناگواريهاى دنيا را برايم آسان نمايى،و با آن از ديدگانم دلم پرده‏هاى نابينايى را برگيرى‏
به رحمتت اى مهربانترین مهربانان"
بنده من! نمازشب بخوان وآن یازده رکعت است!
خدایـا! خسته ام نمی توانم نیمه شب یازده رکعت بخوانم
بنده من! دورکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان
خدایـا! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم
بنده من! قبل ازخواب این سه رکعت رابخوان
خدایـا! سه رکعت زیاد است
بنده من! فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
خدایـا! امروز خیلی خسته شده ام آیا راه دیگری ندارد ؟
بنده من! قبل ازخواب وضو بگیر و رو به آسمان کن وبگو یـاالله
خدایـا ! من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد
بنده من! همان جاکه دراز کشیده ای تیمم کن وبگو یـاالله
خدایـا! هواسرد است ونمی توانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم
بنده من! دردلت بگو یـاالله ما برایت نماز شب حساب میکنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد
مـلائکه من! ببینید من ایـنـقـدرآسـان گـرفـتـم امـابـنده مـن خـوابیده اسـت
چیزی به اذان صبـح نمانده اورا بیدار کـنید دلـم برایش تنگ شده امـشب با من حرف نزده
مـلائکه من ! درگوشش بگویید پروردگارت منتظرتوست
پروردگارا! بازهم بیدارنمی شود
اذان صـبح رامیـگویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده بیدارشو نماز صبحت قضامی شود
خـورشـیدازمشرق سربرمی آورد
خداوند رویش رابرمی گرداند
مـلائکه من! آیاحق ندارم که با این بنده قهرکنم
خدایا من رو ببخش که همیشه ازت طلبکارم ...

چرا ؟!

نمیدونم شاید فکر میکنم : " چون بهم لطف کردی و منو آفریدی ، مدیون من شدی ! "

خدایا ببخش که همیشه به فکر معامله کردن با تو بودم : ... " خدایا اگه فلان کارو واسم انجام بدی ... منم قول میدم که فلان و بهمان ... "

خنده ام میگیره شاید هم گریه ، تو میدونی که نمیتونم سر قولم بمونم؛ ولی جوابم رو با محبتت دادی ... خدایا آخه چرا ؟

خدایا من باهات کلی حرف دارم و تو هم همیشه برام وقت داشتی و داری

خدایا من فکر میکنم تو خیلی عاشقم بودی و هستی

تو هزاران نشونه برام فرستادی

تو اینقدر عاشقم بودی و هستی که شریف ترین انسانها رو برای رسوندن پیغامت برام انتخاب کردی و فرستادی ، و بهترینشون، همونی که از ابتدا به امین بودن معروف بود ...

خدایا تو خیلی بهم پوئن و امتیاز دادی، ولی من دارم می بازم

من دارم به خودم می بازم ...

باختی بزرگتر از این وجود داره که فقط وقتی سر و کله ام دور و برت پیدا میشه که دچار مشکلی شده باشم ؟

خدایا این دستهای منه

همونی که همیشه بطرفت درازه

و این هم سری که جلوی همه خم شده

ولی افسوس از یکبار طاعتِ با صداقت برای اطاعت

خدایا ... این منم ... اشرف مخلوقاتت ... جانشین تو بر روی زمین ...

همونی که وقتی منو آفریدی خودت رو احسن الخالقین نامیدی

خدایا من دارم به خودم می بازم

خدایا دستم رو بگیر ...

دست کسی رو که

امیدی به طاعت ناچیز و ریایی خودش نداره ...
[b]من یک عمربه خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانسته اما رسوام نساخت و مرا مورد قضاوت قرارنداد!
هرچه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضرشد. اما من هرگز حرف خدا را باور نکردم.
وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم ها و گوش هایم را بستم تا خدا را نبینم و صدایش را نشنوم.
من ازخـــدا گریختم بی خبرازآن که او با من و درمن بود !
می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواست بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها بلا ومصیبت ماندم.
ازهمه کس کمک خواستم اما هیچ کس فریادم را نشنید و یاریم نکرد.
با شرمندگی فریاد زدم :
خدایا اگرمرانجات دهی‌، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هرچه بگویی همان را انجام دهم !
درآن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باورکرد و مرا پذیرفت نمی دانم چگونه اما درکمترین مدت خدا نجاتم داد.
گفتم : خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت و لطف بی حد تورا جبران کنم ؟
گفت : هیچ. فقط عشقم را بپذیر و مرا باورکن و بدان درهمه حال درکنار تو هستم.
گفتم : خدایا عشقت را پذیرفتم و ازاین لحظه عاشقت هستم.
سپس بی آن که نظرخدارا بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگیم ادامه دادم. اوایل کارهرآن چه ازاومی خواستم فراهم می شد. اما ازدرون خوشحال نبودم !
نمی شد هم عاشق خدا شوم وهم به نظرات او بی توجه !
راه و روش خدا را نمی پسندیدم.
با آن چه او می گفت من به آرزوهای بزرگی که داشتم نمی رسیدم.
پس او را فراموش کردم تا راحت تر به آن چیزهایی که می خواهم برسم!
برای ساختن کاخ رویاییم از رهگذران کمک می خواستم.
آنان که خدا را می دیدند سری ازتاسف تکان می دادند و رد می شدند و آن ها که جزسنگ های طــلایی قصـــرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آن ها نیزبهره ای ببرند که همان ها در آخر کاراز پشت خنجرها زدند و رفتند!
همان گونه ازمن گریختند که من از صدای خدا و وجدانم!
نا امید ازهمه جا دوباره خدا را خواندم. کنارم حاضربود!
گفتم: دیدی بامن چه کردند؟!
آنان را به جزای اعمالشان برسان ...
گفت: تو خودت آن ها را به زندگیت فراخواندی!
ازکسانی کمک خواستی که محتاج تر از هرکسی به کمک بودند.
گفتم: مرا عفو کن. من تورا فراموش کردم و به غیرتو روی آوردم. اگردستم بگیری و بلندم کنی هرچه بگویی همان کنم.
بازهم خدا تنها کسی بود که حرف ها وسوگندهایم را باورکرد.
نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره روی پای خود ایستاده ام.
گفتم: خدایا چه کنم ؟
گفت: هیچ. فقط عشقم را بپذیر و مرا باورکن و بدان که همیشه درکنارت هستم.
گفتم: چرا اصرارداری تو را باورکنم و عشقت را بپذیرم؟!
گفت: اگر مرا باورکنی خودت را باورکردی اگرعشقم را بپذیری وجودت آکنده ازعشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که درجست وجوی آنی می رسی و دیگرنیازی نیست که خود را برای ساختن کاخ رویاهایت به زحمت بیاندازی! دیگرچیزی نیست که تو نیازمند آن باشی و به خاطرآن از من روی گردانی. وقتی مرا باورکردی حرف ها و وعده هایم را باورخواهی کرد!
وقتی عاشقم شدی و باورم کردی به آن چه می گویم عمل می کنی زیرا درستی آن ها را باورداری وسعادت خود را درآن ها می بینی!
بدان که من :
عشق مطلق، آرامش مطلق
و
نورمطلق هستم وازهرچیزی بی نیاز!
[/b]
لینک مرجع