سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: سخنی برآمده از دل با جوانان عزیز
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3
خیلی دلم گرفت استاد عزیزم.
رفتم برای خودم چائی بریزم و ادامه دهم:
پسرم 27سالش بود دانشجوی مکانیک . به مادرش گفته بود میخواهم خودم را جلو ماشین بیاندازم تا از دیه آن مشکل شما حل شود.بابا خیلی تلاش میکند. صدایش کردم و پیشانیش را بوسیدم و گفتم بزودی پسرم بهترین امکانات را برایت فراهم میکنم.
می دانید چی گفت:
بابا مسابقه می دهیم .من هم بشما قول می دهم در 32سالگی به اوج برسم. اکنون 31 ساله است و در اوج است. فقط با برنامه ریزی و تلاش خودش. فقط با تصمیم خودش.بندرت از من کمک گرفت.


پس عزیزان تصمیم بگیرید.
خاطره من در 50سالگی و خاطره پسرم در 27 سالگی.
ادمین عزیز ایشان را دیده و باهم کلی هم گپ زده اند و می تواند بفرماید که این مسئله صحت دارد.
بخواهید تا برسید
(11-19-2012 10:43 PM)jahanagahi نوشته شده توسط: [ -> ]ادمین عزیز ایشان را دیده و باهم کلی هم گپ زده اند و می تواند بفرماید که این مسئله صحت دارد.

در آن مدتی که با داوود جان گفتیم و خندیدیم، فردی موفق و پرتلاش با ایدها و تفکر ثروتمند دیدمشان
البته با پدرومادر مهربان و مثبتی مانند شما و حاج خانوم، نمی توان چیزی بجز آن را انتظار داشت
فراموش کردم بنویسم خاطره استادم : نامی عزیز.
استاد نامی عزیز ، عشق شما در میان تک تک کلماتی که به کار بردید حس میشه و این عشق گرمابخش دل همه بچه های انجمن هست .
امیدوارم که در کنار یکدیگر بتونیم پله های ترقی را یکی یکی طی کنیم . به امید آن روز . . .
سپاسگزارم .
جناب آقاي نامي حرفهاي شما كاملا متين و بجاست خواندن و نوشتن اينگونه مطالب انرژي زا و روحيه بخش براي به حركت درآوردن نسل جوان لازم است و لي كافي نيست اينجا حلقه گمشده اي وجود دارد كه ميان علم و عمل و خواستن و برخاستن فاصله ميندازد بعضيها ميگويند فقدان اراده است برخيها ازآن به تنبلي و تن پروري و ترسي موهوم وناشناخته و حتي فلج كننده ياد ميكنند عده اي ديگر ديوار ذهني و نداشتن مشوقهاي لازم را علت اصلي عدم خودباوري و تحريك پذيري خود ميدانند اما واقعا اين هيولاي درون و غول بي شاخ ودم كه مارا از رسيدن به اهدافمان و حركت در مسير موفقيت باز ميدارد چيست و راه غلبه برآن كدامست؟؟؟
خیلی تاپیک قشنگ و با ارزشی هست.2خاطره بسیار زیبا از دو بزرگوار.
نمیدانم زندگی و روزگار چه حکمتی دارد که می گویند پس از هر سختی ای ، خوشی ای است.اما فکر کنم باید اصلاحش کرد.اگر در سختی ها آدم نتواند درست و با هدف جلو برود بعید میدونم به خوشی برسد.
من هم مثل تعداد بسیار زیادی از هرم جمعیتی ایران متولد دهه 60 هستم.یک نسل عجیب که رکورد جمعیتی کشور رو دارد.از بچگی تو هر سنی بودیم همه چیز برامون سهمیه بندی شد.از شیر خشک در زمان تولد و سپس مدارس 2 و 3 شیفته و رقابت برای ورود به دبیرستان خوب و احساسات سرکش جوونی و تضاد نسل ها و ورود فرهنگ خارجی با رسانه های جدید و آمار عجیب و غریب جوانان فراری از خونه و سپس به اوج رسوندن قلم چی برای ورود به دانشگاهی که فکر میکردیم آیندمون رو میسازه و 2 سال زندگی رو با بیخوابی میگذروندیم تا رو صندلی یک دانشگاه بشینیم که خودمون هیچ نقشی در تعیین رشتش نداشتیم و طبق چشم و هم چشمی و آوردن رتبه میرفتیم توی اون رشته بدون اینکه بفهمیم چی هست و بعضیا هم سرباز شدن و حالا که سن برداشت و اشتغالمون هست با بحران بیکاری و مالی و ندونم کاری....
میفهمم که هم سن های من چی میگن ، خیلیا برای درد دل میومدن پیشم و هنوزم میان...اما برام جالبه که با تمام تضاد ها و فرق هایی که باهم دارن همه توی یک چیز مشترک هستند و آن هم در نداشتن هدف هست!همشون میگن هدفمون این هست و ... اما برای نسل ما نمیدونم چرا هدف جا نیفتاده.همگی برای ذهنمون یک چهار چوب ساختیم و با اون داریم زندگی میکنیم بدون اینکه بدونیم همین چهارچوب ذهنی داره عقبون میندازه.
ما هنوز نمیدونیم هدف یعنی چی و خیلیا داریم هنوز با کارهای دوران بچگی و کارهای بی فایده دیگر فقط خودمون رو گول میزنیم و میگیم روزی بهش میرسیم.دریغ از اینکه اگر کسی بتواند هدفش را ببیند و تجسم کند امکان نداره که بگذاره حتی یک ساعت از عمرش تلف بشه.
همگی در زندگی سختی هایی رو داشتیم و مهم این هست که چه راهی رو برا مقابله انتخاب کردیم.افراد موفق مثل دو بزرگوار این انجمن ، راه درست رو انتخاب کردند و هرگز دنبال مقصر نبودند ، در خاطرات هردو می توان دید که چقدر زیبا دنبال دلیل در خودشان بودند و با تغییر در زندگی خودشان همه چیز را تغییر دادند.
من هم در دبیرستان در اون دوران اوج غرور با دوستان مختلفی بودم،کسانی که یا با پول پدر حال میکردند و افرادی مثل من رو تمسخر میکردند و دوستانی که مثل من بودند و اما چاره ادامه راه را در سیگار دیدند.هرگز روزی را یادم نمیرود که موقع دست بالا بردن برای اجازه گرفتن از استاد پیراهنم بعلت کهنه بودن پاره شد و چه دوستانی در نیمکت های اطراف خندیدند...اما شروع کردم بدنبال هدف گشتن ، اولش هدفم فقط پول بود و همان اشتباهم بود اما خوشحالم که از سن خوبی شروع کردم و تا جایی که می توانستم این شاخه و اون شاخه پریدم.خیلی از کارها رو تست کردم و بعد از 9 سال بالاخره فهمیدم که کار مورد علاقه ام چیست و هدف نهایی زندگی ام را دیدم.در انبار آهنی که دوست دارم روزی مال خودم شود قدم زدم و فیلم گرفتم و هر وقت دلم میگیرد فیلم و عکس رو نگاه میکنم.دوستان نزدیکم می دانند که در دوران دبیرستان چه کشیدم و چطور از صفر شروع کردم ، سر و کله زدن با انواع مغازه دار و روز به رزو دنبال ایده و پول ساختن ، که خوشبختانه خیلی هاشون جواب میداد و کاملا خرجم را در می آورد و کمک خرج خانه رو هم می دادم و ماشین و موبایل و ... رو هم در همون سن 18 سالگی خودم خریدم.اون موقع سیلو ماشین باکلاسی بود و آرزوم بود و موبایل هم که جای خود داشت و یک میلیون و سیصد در اون سال خط کاملا غیر رند 912 رو تونستم بخرم...اما ماشینم رو که الان 8 ساله شده و اون خطم رو هرگز عوض نکردم ... چون بخشی از خاطرات و حس خوب رسیدن به هدف رو در من ایجاد میکنه و همیشه نگهشون خواهم داشت.دو یاوری که پا یه پام در تمام کارهای زندگیم بودن و الان به حدی در زمینه های مختلف زنگ میخوره که هرکی یک روز صبح تا ظهر باهام باشه هم کلافه میشه از تماس ها و هم از این همه کار و شاخه مختلف که بهم زنگ میخوره خندش میگیره.
روزی که هدفم رو تونستم تجسم کنم فقط یک چیز تو ذهنم بود که دیگر وقت تلف کردن ممنوع ، مثل دیوانه ها همه چیز را رها کردم و بزرگترین مانع راهم را سربازی دیدم و همون روز رفتم دفترچه گرفتم و ارسال کردم.بماند که چه مسائلی در منزل پیش آمد و چقدر برای این هدف و کاری که کردم جنگیدم.اما الان که 3 -4 سال از اون روزها میگذرد کاملا خوشحالم از تصمیمی که گرفتم و شاخه هایی که عوض کردم تا علاقمو پیدا کردم.اما در هم سن هام دارم میبینم ، همونایی که بهم میخندیدند هنوزهم نمیدونند که چی میخوان ، هنوزم میچرخند و اگر پول پدر نباشد تا آخر هفته نمی توانند دوام بیاورند ، خداروشکر میکنم که کمک خرج خانواده هستم و خدا هم میرسونه ، از طرفی بقیه هم سن ها هم که هدفی ندارند ، بارها شده آخر هفته ها باهاشون رفتم بیرون و میبینم که فقط موقع کشیدن قلیون و سیگار برنامه جامع کاری و اهداف تعیین میکنند و از شنبه غیب می شوند و تا آخر هفته هیچ خبری ازشان ندارم و از این ناراحت میشوم که همگی دارای استعداد بشیار بالا می باشند اما ....
این همه پر حرفی کردم که بگم مهمترین مشکل هم سن هایم نداشتن هدف هست ، که مقصرش را تمام مشکلات محیطی اعلام میکنند و خود را تبرئه،نمیدانم چرا تمام هم سن هام برای درس خواندن 4 سال وقت میگذارند و هزینه های دانشگاه رو میپردازند تا چند تا کتاب بخوانند اما بعدش برای کار و کسب تجربه واقعی توقع دارند از روز اول منشی ای داشته باشند و راننده ای و حقوق بالا با بیمه و مزایا و .... خیلی برام خنده دار هست که دوستانم 4 سال از دوران جوانی را صرف میکنند برای تئوری اما موقع عمل ... دوستان دلیل خودمونیم ، اینها بهانه هست ، همرنگ جماعت حرکت میکنیم اما نمیدونیم که اصلا کجا میرن جماعت ، چون همه لیسانس میگیرن ماهم باید داشته باشیم.... هروقت خواستم در دفتر و کار خودم ایرادی را که پیش آمده ، مثل کم انگیزگی بچه ها ، کم شدن فروش و ... رو بررسی کنم و کسی را توبیخ کنم ، بدون استثنا هر دفعه به خودم رسیدم و دیدم کسی که مقصر بوده خودم بودم و برای خودم توبیخ نوشتم ...
سرتون رو درد نیارم ، سنم خیلی کمتر از این حرفاست که بخوام نصیحت و .... بکنم اما چون در تمام هم سن هایم و دوستانم به جز فقط 2 نفر!!دیدم که همه یک مشکل را دارند دلم نیومد ننویسم ، مشکل اصلی خودمان هستیم و آنهم بخاطر نداشتن هدف و صبر ، خیلیا رو دیدم که هدف تعیین میکنند و با همدیگر میبریمش جلو و تا به 2 ماه نشده میبینم باهم جلسه گذاشتن که چرا نشد و من پول تلفن و رفت و آمد دادم و هنوز هیچی برنگشته...من به شخصه این افراد رو از زندگیم بیرون میندازم ، به حدی در محیط متاسفانه انرژی منفی داریم که اصلا نمیتوانم اجازه دهم در نزدیکی و در زندگی شخصی ام هم کسی با انرژی منفی وارد شود.
کسی که بتواند هدفش را ببیند ، با بدترین شرایط زندگی میکند تا به آن برسد.... و همیشه در جواب دوستانم که میپرسند اگر 5سال-10سال یا یک عمر رفتیم دنبال هدف و نرسیدیم چی؟میگم اگر به هدفت ایمان داشته باشی و دیده باشیش چنین چیزی امکان نداره و باز میگه اگه 1% درصد نرسیدم چی ، من خودم اگر چنین بشود زندگیم ، با افتخار در آخر عمرم میگم که هدفم این بود و وقت گذاشتم و حکمتی بود که هرگز بهش نرسم اما فکر میکنم اینجور از دنیا رفتن خیلی بهتر از این باشه که آدم در حالی از دنیا بره که بگه ای کاش فلان کار رو کرده بودم.
بعد از نعیین هدف و تجسم و دیدنش ، پشتکار و صبر خودمون هست که به آن میرسونتمون.امیدوارم هرکسی بتونه هدفش رو تعیین کنه و دست از مقصر دانستن دیگران و شرایط و ... بردارد و با صبر برود جلو.
آخرین حرفمم این هست که کسی که هدفش رو در کار پیدا میکند دیگر شاخه عوض نمیکند.کسی که 4 سال در یک کار حتی به ظاهر ساده بماند و پیش برود ، مطمئنا در آن زمینه کاری دارای درجه کارشناسی می باشد ، کارشناسی فقط به اون برگه کاغذی نیست که دانشگاه با پاس کردن کلی واحد بی ربط و با ربط به رشته بهمون میده.در کار و هدفتون حتما 5 سال بمانید.خواهید دید که همه بعنوان یک کارشناس در اون رشته به شما مراجعه میکنند.خیلی قانون ساده ای هست و در زندگی روزمره خودمان بارها تکرارش میکنیم و پولمون رو به افرادی در هر زمینه میدهیم که دارای تجربه کاری بیشتری در آن رمینه هستند اما یادمان میرود که برای هدف خودمان هم همین کار را بکنیم!!
شب سرد زمستانی زیبایی داشته باشید
ارادتمند همگی
بازهم عذر میخواهم از این همه پرحرفی و زیاد نوشتن ، قبلا خیلی مینوشتم و علاقه زیادی دارم به نویسندگی برا همین هربار که در این انجمن چیزی می خواهم بنویسم از دستم در رفته و زیادی شده.
زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت..!!
چند صباحی پیش جناب نامی عزیز به من نکته ایی اشاره فرمودند که برای همه ی ما درس بزرگی هست.
تا چنان به این موضوع پی نبریم نخواهیم موفق شد.و برای این موضوع ثانیه ها ساعت ها و روزها باید تفکر و تامل کرد
جناب نامی عزیز فرمودند :
(( بزرگترین سرمایه خود شما هستید))

تا خودمون رو نشناسیم نمیتوانیم کاری از پیش ببریم حتی اگر میلیاردها دلار به حساب مان واریز شود طولی نخواهد کشید که همه ی آنها تبدیل به هیچ میشود
پس بهتر است در ابتدا خود و توانایی های خودمان را بشناسیم
سعی کنیم اول خودمان را بشناسیم و بعد اطراف و پیرامون خودمون
اخ كه دلم سوخت
ازاين همه امكاني كه داشتم
امكاناتي كه قبلا بكارم اومده بودن
الانم مطمئنا جواب ميده
بايد دفتر وخودكارما بردارم
يه رنگي به زندگيم بدم
من لايق بهتر از اينام
يه روزي همه چشمهشون بم بود بازم ميتونم
من تو رسيدن به يه زندگي موفق پيروز ميشم من ميخوام ميتونم
تو مسير هر وقت دلسرد شدم به شما به تجربياتتون رجوع ميكنم
اشكتوچشام جمع شد
بغضم تركيد
خيلي دوستتان دارم
آقاي نامي وقربانيان عزيز
آیا بجز درد ،رنج و ساختن دنیایی سرد ،بیهوده و بی هدف که معتقدم ساختن این عالم از سخت ترین کارها بوده و انرژی زیادی میبرد ،ایا چیزی به غیر از اینها عایدشان شده؟مسلما خیر

پس چرا راه اصولی،زیبا و منطقی را در پیش نگیریم؟عالمی شاد ،پرانرژی،باهدف،صبور،مقاوم و ...که ساختن این عالم بزرگ،بسیار راحت تر از ساختن آن جهان منفی میباشد.

جهت مطالعه مجدد اعضاء
صفحه ها: 1 2 3
لینک مرجع