سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: نمایش ثروت
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
من ناپلئون هیل هستم. احتمالاً ميدانید که کتابهای زیادی دربارۀ موفقیت شخصی و راه‌های ثروتمند شدن نوشته‌ام. اینک ميخواهم یکی از خاطرات زندگی‌ام را برایتان تعریف کنم؛ اتفاق به ظاهر دردناکی که درس‌های زیادی در خود داشت.
در جوانی زندگی فقیرانه‌ای داشتم همین زندگی فقیرانه باعث شده بود در آرزوی داشتن خانه مجلل و اتومبیل‌های گران قیمت و زمین‌های چند هزار متری و سایر چیزهایی باشم که همه آدم‌ها، آنها را علامت ثروت مي‌دانند. فکر مي‌کردم اگر کسی پول داشته باشد باید آن را به نمایش بگذارد!
کتاب‌هایم خوب به فروش مي‌رفتند و به عنوان یک مدرس، شهرتی برای خودم دست و پا کرده بودم. وضع مالی‌ام خوب بود. حتی وقتی به فکرم رسید یک اتومبیل رولزرویس بخرم. چیزی نگذشت که صاحب دو رولزرویس شدم و چندی بعد خانه بسیار بزرگی در شمال نیویورک خریدم که در نظرم، داشتن آن خانه، نشان از موفقیتم داشت.
بزودی در خانه بزرگ من، خدمه مشغول به کار شدند. تصمیم داشتم در آن قصر میهمانی‌های بزرگ ترتیب دهم. حتی یک بار برای صرف شام دعوت عام کردم، تصورم این بود که حدود صد مهمان به خانه‌ام خواهند آمد اما بیش از سه هزار نفر آمدند و بزرگراهی که منتهی به خانه من مي‌شد از هر طرف به اندازۀ دو مایل مملو از اتومبیل شد! در ساختمان مخصوص مهمانان ميتوانستم چهل نفر را جای دهم و بندرت اتفاق مي‌افتاد که اتاقی خالی از مهمان باشد...تا آن که بحران بزرگ سال 1929 فرارسید و من همه اموالم را از دست دادم و ورشکست شدم!
سه تا از دوستانم که مجموعه ثروت‌شان کمتر از رقمي‌ بود که من از دست داده بودم علاوه بر ورشکستگی مالی، خودشان هم در هم شکستند! یکی از آنها در وال استریت خودش را از یک ساختمان بزرگ پایین انداخت و جان داد، دیگری گلوله‌ای به مغز خود شلیک کرد و جسد سومي ‌را شش هفته بعد از آن که خودش را به رودخانه ‌هادسون انداخته بود، پیدا کردند!
ميدانید تفاوت عمده آنها با من در چه بود؟ آنها به این اصل بزرگ اعتقاد نداشتند که هر بدبیاری و سختی، با خود بذرهایی به همان اندازه (یا حتی بیشتر) از سودمندی حمل مي‌کنند. من به این اصل اعقتاد داشتم، پس همه علم و دانش خود را در جهت رسیدن به درآمد به کار گرفتم و مجدداً ثروتمند شدم، منتها این بار، ثروتمندی‌ام منهای تظاهر و خودنمایی بود، و این همان درسی بود که باید مي‌گرفتم. بارها از خودم پرسیدم ثروتی که از آن صرفاً برای تظاهر و تفاخر استفاده شود چه سودی دارد؟ تظاهر و تفاخر، بی‌آنکه خودم بدانم آرامش را از من سلب مي‌کرد با این همه نتوانسته بودم آنها را از خود دور کنم.
بعدها فهمیدم وقتی اندرو کارنگی از ثروت عظیم خود برای ساختن کتابخانه‌های مجانی بهره گرفت توانست احساس آرامش کند. حتی هنری فورد که در مورد خرج کردن پولش بسیار سختگیر بود وقتی به این نتیجه رسید که مي‌تواند کسانی را پیدا کند که شایسته به کار انداختن و افزایش سرمایه او هستند به رضایت خاطر مشابهی دست یافت.
رضایت خاطر و آرامش من وقتی شکل گرفت که تصمیم گرفتم به جای مهمانی شام و دعوت‌های عام، خدمت دیگری به مردم ارائه دهم. به همین دلیل کتاب‌های بیشتری نوشتم و فروشندگان بیشتری را آموزش دادم. ثروت و دارایی من اطلاعات و دانشم بود که آن را با بشریت سهیم شدم و وقتی حدود هفت ميليارد نفر کتابهایم را خواندند، بالاخره احساس آرامش کردم. نمایش حقیقی ثروت به جز سهیم شدن آن با دیگران نیست
این جمله خیلی به دلم نشست:

آنها به این اصل بزرگ اعتقاد نداشتند که هر بدبیاری و سختی، با خود بذرهایی به همان اندازه (یا حتی بیشتر) از سودمندی حمل مي‌کنند. من به این اصل اعقتاد داشتم،

جهان آگهی: در هر کاری حکمتی وجو دارد و در هر حکمتی دنیای خیر.

هیل متوجه این مسئله شد که دانشتن صرفا بخاطر تظاهر نیست , بلکه پیداکردن راههای برای خدمت کردن و آرامش . در آخر گفته اند:
تصمیم گرفتم به جای مهمانی شام و دعوت‌های عام، خدمت دیگری به مردم ارائه دهم.
زكات علم اموختن ان است
شکست پلی به سوی موفقیت است .

زمانی که شکست خوردیم باید توقف کنیم وبه عقب برگردیم اشتباهات گذشته خود را بسنجیم و دیگران را دلیل شکست خود ندانیم.

هنگامی که از شکست های زندگی درسی گرفتیم هرگز آن را فراموش نکنیم و اشتباهاتمان را تکرار نکنیم.
لینک مرجع