سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: عشق....
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی
دید که مشغول جابجا کردن خاک
های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه
گفت: معشوقم >به من گفته اگر
این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این
کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح
>هم داشته باشی نمی توانی این
کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان
>که بسیار از همت و پشت کار
مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه
>رو به آسمان کرد و گفت:
خدایی را شکر می گویم که در راه عشق،
پیامبری را به خدمت موری در
می آ ورد...

*تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری
همیشه در همین نزدیکی ست...*
****
قشنگ بود، سعی می کنم این داستان رو تو مغرم حک کنم.
*تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری
همیشه در همین نزدیکی ست...*
خدایی را شکر می گویم که در راه عشق،
پیامبری را به خدمت موری در
می آ ورد.
بچه ها چقدر فکرتون موفقیتی شدهBig Grin. همتون گیر دادین به جابجا کردن کوه10_003. بابا یه کمم به موضوع اصلی داستان بپردازید: عشق...
به قول محمد رضا گل

نابرده عشق گنج میسر نمی شود............
این قدرت خداوند است و نمود عینی عشق که در اینجا بدست پیامبری متجلی میشود و در جای دیگری بوسیله یک شخص عادی یا یک تماس تلفنی و حتی یک پست در همین انجمن!
مهم این است که خالصانه و عاشقانه بدنبال چیزی باشیم که میخواهیم، اسبابش فراتر از منطق و قانون و عقل فراهم میشود...
اگر عشق نبود ؛


به کدامین بهانه میگریستیم ومیخندیدیم؟


کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟


و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میاوردیم؟


آری بی گمان پیش از اینهامرده بودیم ....
لینک مرجع