11-06-2012, 09:31 AM
روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی
دید که مشغول جابجا کردن خاک
های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه
گفت: معشوقم >به من گفته اگر
این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این
کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح
>هم داشته باشی نمی توانی این
کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان
>که بسیار از همت و پشت کار
مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه
>رو به آسمان کرد و گفت:
خدایی را شکر می گویم که در راه عشق،
پیامبری را به خدمت موری در
می آ ورد...
*تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری
همیشه در همین نزدیکی ست...*
****
دید که مشغول جابجا کردن خاک
های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه
گفت: معشوقم >به من گفته اگر
این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این
کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح
>هم داشته باشی نمی توانی این
کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان
>که بسیار از همت و پشت کار
مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه
>رو به آسمان کرد و گفت:
خدایی را شکر می گویم که در راه عشق،
پیامبری را به خدمت موری در
می آ ورد...
*تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری
همیشه در همین نزدیکی ست...*
****