11-01-2012, 01:26 PM
امروز 11 آبان 91
گزارشی از یک مسابقه بر سر کسب جنس ارزان.
بر طبق شنیده های که داشتم یک تاجر و وارد کننده لاستیک با احتکار کردن تعداد بسیار زیادی از حلقه های لاستیک ماشین های سبک قصد داشته که با گران شدن و بالا رفتن دلار لاستیک های که با دلار دولتی خریده را به قیمت آزاد عرضه کنه که گویا سازمان اطلاعات کشفش کرده و اجناس رو مصادره کرده ( منبع موثق نیست و شاید خبر کذب باشد ) . به هر صورت به ما خبر رسید که لاستیک تعاونی حدود 100 هزار تومان زیر قیمت بازار عرضه میشه و باید از ساعت 7 صبح اسم نویسی کنید .
به اصرار فراوان بچه ها صبح ساعت 6.30 از خواب ناز بلند شدم و به طرف محل رفتم . اسم نویسی کردم و حدس میزدم ساعت 7 صبح یعنی حدود 1 ساعت قبل از باز شدن فروشگاه حداقل نفر سی یا چهلم باشیم . وقتی اسم نوشتم دیدم که نفر 130 هستم .
بعد از اون حدود 3 ساعتی توی ماشین منتظر ماندیم تا به شماره ما رسید ، وقتی رفتیم دیدیم که میگن لاستیک ها تموم شد ، اونجا بود که هم خوشحال شدم و هم ناراحت ، ناراحت از اینکه خودم رو وارد یک بازی مسخره کردم که اصلا با افرادی که میخواهند ثروتمند بشوند مغایرت دارد و خوشحال از اینکه تحربه خیلی خوبی کسب کردم از اجتماع و توصیه میکنم تا میتونین وارد این مجامع بشید و بازار و مردم رو ببینید .
واقعا فضا جوری بود که یاد باغ قدیمی مادربزرگ می افتم که برای مرغ ها و جوجه ها دانه میریخت و چجوری به طرز حیوان صفتی روی دونه ها میریختن ، اینجا دوباره این صحنه رو از نوع بشر دوپا ( نه انسان ) دیدم . لاستیک فروشی را دیدم که اگر تو خیابان باشه کسی نگاهش هم نمیکنه و محلش نمیزاره ولی اونجا همه آقای مهندس صدا میزدند و التماس میکردند و قربان صدقه میرفتند .
خلاصه موضوع این بود که زندگی 95 درصد مردم اینطور هست . به گونه ای هست که همیشه رت ریس هست و برای همین هم خوشبخت نیستند .
برای همین همیشه استرس دارند ، اضطراب دارند . به پول درشت نمیرسند و ...
ما باید خودمون رو از این مسابقه بکشیم بیرون . خیلی مثالهای دیگر هم هست .
ما باید خودمون رو بزرگ کنیم . دو حالت داره :
- کنسرت آدل هست و شما یک ثروتمند یا فرد با قدرت و بزرگی هستید ، برای شما یک دعوتنامه در بهترین نقطه ی کنسرت فرستاده میشود و از شما دعوت میکند که اونجا حضور داشته باشید و باعث خوشحالی اونها میشید .
-کنسرت آدل هست ، شما در یک صف چند صد متری ایستاده اید و وقتی نوبت شما میشود بلیط تمام شده ، شما یک فرد عادی و یک کارمند ساده اداره هستید ( در خوشبینانه ترین حالت ) . مجبور هستید در سرما و بیرون پشت درهای بسته به صدای خفیف موزیک گوش کنید و بلرزید . بعد هم زود به خانه برید چرا که فردا اگر دیر سر کار بروید توبیخ میشوید .
این است روزگار غریب . واقعا جای تامل داره .
موفق باشید
گزارشی از یک مسابقه بر سر کسب جنس ارزان.
بر طبق شنیده های که داشتم یک تاجر و وارد کننده لاستیک با احتکار کردن تعداد بسیار زیادی از حلقه های لاستیک ماشین های سبک قصد داشته که با گران شدن و بالا رفتن دلار لاستیک های که با دلار دولتی خریده را به قیمت آزاد عرضه کنه که گویا سازمان اطلاعات کشفش کرده و اجناس رو مصادره کرده ( منبع موثق نیست و شاید خبر کذب باشد ) . به هر صورت به ما خبر رسید که لاستیک تعاونی حدود 100 هزار تومان زیر قیمت بازار عرضه میشه و باید از ساعت 7 صبح اسم نویسی کنید .
به اصرار فراوان بچه ها صبح ساعت 6.30 از خواب ناز بلند شدم و به طرف محل رفتم . اسم نویسی کردم و حدس میزدم ساعت 7 صبح یعنی حدود 1 ساعت قبل از باز شدن فروشگاه حداقل نفر سی یا چهلم باشیم . وقتی اسم نوشتم دیدم که نفر 130 هستم .
بعد از اون حدود 3 ساعتی توی ماشین منتظر ماندیم تا به شماره ما رسید ، وقتی رفتیم دیدیم که میگن لاستیک ها تموم شد ، اونجا بود که هم خوشحال شدم و هم ناراحت ، ناراحت از اینکه خودم رو وارد یک بازی مسخره کردم که اصلا با افرادی که میخواهند ثروتمند بشوند مغایرت دارد و خوشحال از اینکه تحربه خیلی خوبی کسب کردم از اجتماع و توصیه میکنم تا میتونین وارد این مجامع بشید و بازار و مردم رو ببینید .
واقعا فضا جوری بود که یاد باغ قدیمی مادربزرگ می افتم که برای مرغ ها و جوجه ها دانه میریخت و چجوری به طرز حیوان صفتی روی دونه ها میریختن ، اینجا دوباره این صحنه رو از نوع بشر دوپا ( نه انسان ) دیدم . لاستیک فروشی را دیدم که اگر تو خیابان باشه کسی نگاهش هم نمیکنه و محلش نمیزاره ولی اونجا همه آقای مهندس صدا میزدند و التماس میکردند و قربان صدقه میرفتند .
خلاصه موضوع این بود که زندگی 95 درصد مردم اینطور هست . به گونه ای هست که همیشه رت ریس هست و برای همین هم خوشبخت نیستند .
برای همین همیشه استرس دارند ، اضطراب دارند . به پول درشت نمیرسند و ...
ما باید خودمون رو از این مسابقه بکشیم بیرون . خیلی مثالهای دیگر هم هست .
ما باید خودمون رو بزرگ کنیم . دو حالت داره :
- کنسرت آدل هست و شما یک ثروتمند یا فرد با قدرت و بزرگی هستید ، برای شما یک دعوتنامه در بهترین نقطه ی کنسرت فرستاده میشود و از شما دعوت میکند که اونجا حضور داشته باشید و باعث خوشحالی اونها میشید .
-کنسرت آدل هست ، شما در یک صف چند صد متری ایستاده اید و وقتی نوبت شما میشود بلیط تمام شده ، شما یک فرد عادی و یک کارمند ساده اداره هستید ( در خوشبینانه ترین حالت ) . مجبور هستید در سرما و بیرون پشت درهای بسته به صدای خفیف موزیک گوش کنید و بلرزید . بعد هم زود به خانه برید چرا که فردا اگر دیر سر کار بروید توبیخ میشوید .
این است روزگار غریب . واقعا جای تامل داره .
موفق باشید