10-30-2012, 03:38 AM
با تشکر از یوسف عزیز و خنده روی انجمن()
شاید صحبت از شکست و ناکامی ها اگر به میان بیاید بیشتر از موفقیت ها باشد من بارها شکست خوردم بارها احساس نا امیدی و یأس دامنگیرم شده و روزهایی را گذراندم که واقعاً هیچ انگیزه ای برای زندگی نداشتم!
اکنون نمی خواهم یا نمی توانم درباره همه شکستهایم صحبت کنم اما یکی از آنها را که بعدها درس عبرتی برایم شد در اینجا شرح میدهم.
حدود 15 سال پیش طبق عادت هر سال در تعطیلات تابستانی در چاه های نفت خارج از شهر اهواز کار میکردم. روزانه 12ساعت کار بسیار طاقت فرسا و سنگین بود آن هم در گرمای بالای 50 درجه و زیر آفتاب تابستان!
یک موتور داشتم و دوستم را هم با خودم میبردم یک روز که اواخر مرداد بود دوستم مرخصی بود و من ساعت 7 عصر از سرکار بازمیگشتم در کنار جاده در بیابان مقداری زباله دیدم که کتاب و مجله در آن زیاد بود، ایستادم و به سراغ زباله ها رفتم کتاب و مجله ها را زیر و رو میکردم نگاهی میکردم و می انداختم یکدفعه کتابی توجهم را جلب کرد "عظمت خود را دریابید" نوشته دکتر وین دایر ، همانجا کنار زباله ها نشستم و شروع به مطالعه کتاب کردم چنان محو نوشته های آن شدم سر که بلند کردم هوا تاریک شده بود! به خانه رفتم و همان شب تمام کتاب را خواندم!
2 روز بعد به کتابفروشی رفتم و چند کتاب از جمله:بسوی کامیابی(انتونی رابینز) توانگران چگونه می اندیشند(چارلز البرت پویسانت) تجسم خلاق(شاگتی گواین) و... خریدم و غرق در خواندن آنها شدم در هر فرصتی کتاب میخواندم و نت برداری میکردم آن روزها در دنیای ثروتمندان و توانگران سیر میکردم و در حال خودم نبودم!
یک ماه بعد تصمیم گرفتم کارم را شروع کنم. با توجه به علاقه زیادی که به الکترونیک داشتم تصمیم گرفتم محافظ یخچال و کولر تولید کنم! البته قبل از این هم محافظ و تقویت تلویزیون و زنگ اخبار ساخته بودم اما بیشتر به فامیل و آشنایان میفروختم.
واقعاً هم در اثر تجسم خلاق و تفکر مثبت افرادی سر راهم قرار میگرفتند که به من کمک میکردند.
اما من با بازار و تولید و تجارت هیچ آشنایی نداشتم و تمام چیزی که بلد بودم مونتاژ مدارات الکترونیکی بود. تمام سرمایه ای که در آن تابستان کار کرده بودم را قطعات و لوازم خریدم و 100 عدد محافظ الکترونیکی یخچال ساختم و البته برای تولید متحمل هزینه ها و مرارتهای زیادی شدم اما بسیار خوشبین بودم و این قدم را برای ورود به دنیای ثروتمندان اولین قدم فرض میکردم!
یک روز صبح چند دستگاه از محافظ های خودم که با مارک دلتا که مارک اختصاصی خودم بود و برچسب های آن را با چاپ سیلک برایم تهیه کرده بودند به بازار بردم، به هر مغازه داری نشان میدادم ابتدا از آن تعریف میکرد بعد میپرسید ضمانت داره؟ پشتیبانی داره؟ دفتر شرکت کجاست؟
آن روز و روزهای بعد به جاهای زیادی مراجعه کردم اما هر جا میرفتم محصول یک شرکت جدید و بسیار پیشرفته که با ضمانت و خدمات پس از فروش قیمتی کمتر از محصولات من داشت نشانم میدادند!
در نهایت بعد از چند هفته تلاش از فروش تولیداتم صرف نظر کردم و بسیار نا امید و مایوس شدم و در آن روزها واقعاً احساس شکست میکردم به هر شکلی هم که میخواستم این احساس را نداشته باشم بالاخره تمام سرمایه و چند ماه وقت و انرژی خود را از دست داده بودم باور کنید دلم به حال خودم میسوخت!
اما بعدها دلایل شکست خود را فهمیدم و از آنها درس گرفتم که بعضی از آنها به شرح زیر است:
1- نداشتن اطلاعات به روز از بازار
2- عدم تخمین درست هزینه ها از تولید تا فروش
3- نداشتن تجربه و ورود ناشیانه به یک کسب و کار
4- نداشتن پشتوانه (کسی که راهنمایی کند)
5- نداشتن اعتماد به نفس و سماجت به حد کافی (اگر داشتم همه را میفروختم!)
6- خوشبینی بیش از حد در اثر خواندن کتابهای انگیزشی و موفقیت
7-...
آرشیوی از یادداشت ها و عبارات تاکیدی و خاطرات تمام سالهای زندگی دارم که اگر بخواهم تعریف کنم چند کتاب میشود! چند شب پیش یادداشتهای آن روزها را نگاه میکردم و یک برچسب از همان تولیدات که لای دفتر بود و لحظاتی که نا امید به دنبال دلایل شکست بودم برایم جالب بود و کمی خنده دار!
در کارهای دیگر هم دو بار از شریک بد ضربه خوردم اما خودم را هم مقصر میدانم!(قابل توجه شرکای سابق )
یک بار هم در اثر ضعف مدیریت مالی به حد ورشکستگی رسیدم اما با تغییر روش و کسب اطلاعات و تلاش بیشتر کارهایم را سر و سامان دادم.
قبل از آشنا شدن با انجمن مدتی بود که مشکلاتی داشتم و انگیزه ام کم شده بود و به تبع آن درآمدم هم کم شده بود اما بحمدالله پس از آشنایی با انجمن انگیزه و انرژی مضاعف گرفتم و بسیاری از امور بر وفق مراد شده و خواهد شد.
از همه شما ممنونم
فکر میکنم به جای تجربه خاطره نوشتم ببخشید!!!
شاید صحبت از شکست و ناکامی ها اگر به میان بیاید بیشتر از موفقیت ها باشد من بارها شکست خوردم بارها احساس نا امیدی و یأس دامنگیرم شده و روزهایی را گذراندم که واقعاً هیچ انگیزه ای برای زندگی نداشتم!
اکنون نمی خواهم یا نمی توانم درباره همه شکستهایم صحبت کنم اما یکی از آنها را که بعدها درس عبرتی برایم شد در اینجا شرح میدهم.
حدود 15 سال پیش طبق عادت هر سال در تعطیلات تابستانی در چاه های نفت خارج از شهر اهواز کار میکردم. روزانه 12ساعت کار بسیار طاقت فرسا و سنگین بود آن هم در گرمای بالای 50 درجه و زیر آفتاب تابستان!
یک موتور داشتم و دوستم را هم با خودم میبردم یک روز که اواخر مرداد بود دوستم مرخصی بود و من ساعت 7 عصر از سرکار بازمیگشتم در کنار جاده در بیابان مقداری زباله دیدم که کتاب و مجله در آن زیاد بود، ایستادم و به سراغ زباله ها رفتم کتاب و مجله ها را زیر و رو میکردم نگاهی میکردم و می انداختم یکدفعه کتابی توجهم را جلب کرد "عظمت خود را دریابید" نوشته دکتر وین دایر ، همانجا کنار زباله ها نشستم و شروع به مطالعه کتاب کردم چنان محو نوشته های آن شدم سر که بلند کردم هوا تاریک شده بود! به خانه رفتم و همان شب تمام کتاب را خواندم!
2 روز بعد به کتابفروشی رفتم و چند کتاب از جمله:بسوی کامیابی(انتونی رابینز) توانگران چگونه می اندیشند(چارلز البرت پویسانت) تجسم خلاق(شاگتی گواین) و... خریدم و غرق در خواندن آنها شدم در هر فرصتی کتاب میخواندم و نت برداری میکردم آن روزها در دنیای ثروتمندان و توانگران سیر میکردم و در حال خودم نبودم!
یک ماه بعد تصمیم گرفتم کارم را شروع کنم. با توجه به علاقه زیادی که به الکترونیک داشتم تصمیم گرفتم محافظ یخچال و کولر تولید کنم! البته قبل از این هم محافظ و تقویت تلویزیون و زنگ اخبار ساخته بودم اما بیشتر به فامیل و آشنایان میفروختم.
واقعاً هم در اثر تجسم خلاق و تفکر مثبت افرادی سر راهم قرار میگرفتند که به من کمک میکردند.
اما من با بازار و تولید و تجارت هیچ آشنایی نداشتم و تمام چیزی که بلد بودم مونتاژ مدارات الکترونیکی بود. تمام سرمایه ای که در آن تابستان کار کرده بودم را قطعات و لوازم خریدم و 100 عدد محافظ الکترونیکی یخچال ساختم و البته برای تولید متحمل هزینه ها و مرارتهای زیادی شدم اما بسیار خوشبین بودم و این قدم را برای ورود به دنیای ثروتمندان اولین قدم فرض میکردم!
یک روز صبح چند دستگاه از محافظ های خودم که با مارک دلتا که مارک اختصاصی خودم بود و برچسب های آن را با چاپ سیلک برایم تهیه کرده بودند به بازار بردم، به هر مغازه داری نشان میدادم ابتدا از آن تعریف میکرد بعد میپرسید ضمانت داره؟ پشتیبانی داره؟ دفتر شرکت کجاست؟
آن روز و روزهای بعد به جاهای زیادی مراجعه کردم اما هر جا میرفتم محصول یک شرکت جدید و بسیار پیشرفته که با ضمانت و خدمات پس از فروش قیمتی کمتر از محصولات من داشت نشانم میدادند!
در نهایت بعد از چند هفته تلاش از فروش تولیداتم صرف نظر کردم و بسیار نا امید و مایوس شدم و در آن روزها واقعاً احساس شکست میکردم به هر شکلی هم که میخواستم این احساس را نداشته باشم بالاخره تمام سرمایه و چند ماه وقت و انرژی خود را از دست داده بودم باور کنید دلم به حال خودم میسوخت!
اما بعدها دلایل شکست خود را فهمیدم و از آنها درس گرفتم که بعضی از آنها به شرح زیر است:
1- نداشتن اطلاعات به روز از بازار
2- عدم تخمین درست هزینه ها از تولید تا فروش
3- نداشتن تجربه و ورود ناشیانه به یک کسب و کار
4- نداشتن پشتوانه (کسی که راهنمایی کند)
5- نداشتن اعتماد به نفس و سماجت به حد کافی (اگر داشتم همه را میفروختم!)
6- خوشبینی بیش از حد در اثر خواندن کتابهای انگیزشی و موفقیت
7-...
آرشیوی از یادداشت ها و عبارات تاکیدی و خاطرات تمام سالهای زندگی دارم که اگر بخواهم تعریف کنم چند کتاب میشود! چند شب پیش یادداشتهای آن روزها را نگاه میکردم و یک برچسب از همان تولیدات که لای دفتر بود و لحظاتی که نا امید به دنبال دلایل شکست بودم برایم جالب بود و کمی خنده دار!
در کارهای دیگر هم دو بار از شریک بد ضربه خوردم اما خودم را هم مقصر میدانم!(قابل توجه شرکای سابق )
یک بار هم در اثر ضعف مدیریت مالی به حد ورشکستگی رسیدم اما با تغییر روش و کسب اطلاعات و تلاش بیشتر کارهایم را سر و سامان دادم.
قبل از آشنا شدن با انجمن مدتی بود که مشکلاتی داشتم و انگیزه ام کم شده بود و به تبع آن درآمدم هم کم شده بود اما بحمدالله پس از آشنایی با انجمن انگیزه و انرژی مضاعف گرفتم و بسیاری از امور بر وفق مراد شده و خواهد شد.
از همه شما ممنونم
فکر میکنم به جای تجربه خاطره نوشتم ببخشید!!!