دقیقا من با نظر دوستان موافقم تا بازاری نباشد فروش و سودی وجود نخواهد داشت.
منم حاضرم برای سرمایه گزاری ها و اگر واقعا تعاونی تشکیل بدیم به موفقیت روز افزونمون ایمان راسخ پیدا میکنم.
فقط حیف که من راهم دوره.

(08-15-2011 02:21 PM)kimyya نوشته شده توسط: [ -> ]دقیقا من با نظر دوستان موافقم تا بازاری نباشد فروش و سودی وجود نخواهد داشت.
منم حاضرم برای سرمایه گزاری ها و اگر واقعا تعاونی تشکیل بدیم به موفقیت روز افزونمون ایمان راسخ پیدا میکنم.
فقط حیف که من راهم دوره.
ما جمع شده ایم تا همدیگر را اول حمایت معنوی کنیم و جای همه اعضا در قلب همدیگر است و مسافت ها را میگذاریم برای دیوارهای ذهنیمان!
(08-15-2011 07:22 PM)کامیار کاظمی نوشته شده توسط: [ -> ] (08-15-2011 02:21 PM)kimyya نوشته شده توسط: [ -> ]دقیقا من با نظر دوستان موافقم تا بازاری نباشد فروش و سودی وجود نخواهد داشت.
منم حاضرم برای سرمایه گزاری ها و اگر واقعا تعاونی تشکیل بدیم به موفقیت روز افزونمون ایمان راسخ پیدا میکنم.
فقط حیف که من راهم دوره.
ما جمع شده ایم تا همدیگر را اول حمایت معنوی کنیم و جای همه اعضا در قلب همدیگر است و مسافت ها را میگذاریم برای دیوارهای ذهنیمان!
مسافت ها را میگذاریم برای
دیوارهای ذهنیمان
جمله ای بود که روزی یکی از اعضای گل انجمن به ما یاد داد.یادش به خیر.
(08-15-2011 08:05 PM)atreeeshgh نوشته شده توسط: [ -> ] (08-15-2011 07:22 PM)کامیار کاظمی نوشته شده توسط: [ -> ] (08-15-2011 02:21 PM)kimyya نوشته شده توسط: [ -> ]دقیقا من با نظر دوستان موافقم تا بازاری نباشد فروش و سودی وجود نخواهد داشت.
منم حاضرم برای سرمایه گزاری ها و اگر واقعا تعاونی تشکیل بدیم به موفقیت روز افزونمون ایمان راسخ پیدا میکنم.
فقط حیف که من راهم دوره.
ما جمع شده ایم تا همدیگر را اول حمایت معنوی کنیم و جای همه اعضا در قلب همدیگر است و مسافت ها را میگذاریم برای دیوارهای ذهنیمان!
مسافت ها را میگذاریم برای دیوارهای ذهنیمان
جمله ای بود که روزی یکی از اعضای گل انجمن به ما یاد داد.یادش به خیر.
دیوار ذهنی
روزي از روزها دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك آكواريوم ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشهاى در وسط آكواريوم آن را به دو بخش تقسيم کرد.
در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود.
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمىداد.
او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار نامرئي كه وجود داشت برخورد مىکرد، همان ديوار شيشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش جدا مىکرد.
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و يورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواريوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غير ممکن است.
در پايان، دانشمند شيشه ي وسط آکواريوم را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى آکواريوم نيز نرفت.
میدانید چـــــرا ؟
ديوار شيشهاى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سختتر و بلندتر مىنمود و آن ديوار، ديوار بلند باور خود بود ! باوري از جنس محدودیت ! باوري به وجود دیواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتوانی خويش .
اگر ما در ميان اعتقادات و باورهاى خويش جستجو کنيم، بىترديد ديوارهاى شيشهاى بلند و سختى را پيدا خواهيم کرد که نتيجه مشاهدات وتجربيات ماست و خيلى از آنها وجود خارجى نداشته بلکه زائيده باور ما بوده و فقط در ذهن ما جاى دارند.
چقدر داستان زیبایی بود وقتی در زندگی خودم هم فکر میکنم میبینم که همیشه وقتی یک نه محکم به نداشته هایم گفتم داشته هایم را بدست آوردم.
همه اجناس بازار خاص خود رادارند . پراید مشتری خاص خودش رو داره هیوندا برا خودش مشتری داره و اون ماشین 6 میلیاردی هم مشتری خاص خودش رو داره . همه اجناس مشتری دارن ولی مشخص کردن بازار هدف و پیدا کردن مشتری شزط اصلیه . کت شلوار 5 میلیونی تو نازی آباد بیشتر مشتری داره یا شهرک غرب (البته به بچه های نازی آباد جسارت نباشه )؟شما اگه بتونی بازار هدف رو مشخص کنی برنده ای . من میگم سنگریزه هم مشتری داره بگردی پیداش می کنی.
من میگم سنگریزه هم مشتری داره بگردی پیداش می کنی.
بازاریابی.
بازاريابي ؟
بازاريابي !
بازاريابي ؟!
اره بازاريابي ...
مهمترين قسمت كار بازاريابي هست .
يه بار رفتم تو يه نيروگاه ، دستگاه ها اندازه ي هواپيماي بوئينگ 777 بود . اگه يكي از لوله ها رو ميدادن به من ،ميتونستم واسه همتون توش اپارتمان بسازم . نيروگاه يه هفته بود كار نمي كرد .ميدونيد چرا ؟
يه دستگاهي اندازه ي موس كامپيوترتون اونجا بود ، يه تراشه اندازه ي مموري كارت موبايلتون داخلش بود . اون خراب شده بود و كل نيروگاه معطل مونده بود .
تمامي حرف هايي اقاي قربانيان زدند + بازاريابي ، اون نيروگاهه ولو بدون اون قطعه ي كوچيك كار ها اصلا و ابدا پيش نميره ؟
اون قطعه ي ريز ، راضي نگه داشتن بازار ( و نه مشتري تنها ) است .
يه بار يه شخصي اومد شركت واسه سنگ ريزه بازاريابي كرد . خريديم . ما هميشه از اون سنگ ريزه ميخريم .
چون علاوه بر اينكه من رو راضي نگه داشت ، ماليات داد ، خوش حساب بود ،وقت شناس بود و ... اينجوري بازار رو راضي نگه داشته بود .
سرمایه هر کاری نهفته در توانائیهای آن شخص است.
علاوه بر توانائي ،عشق ان فرد به كار ...