سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: طپش قلم
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
بالاخره بعد از مدتهاي مديد اجاره نشيني و خانه به دوشي بالاخره آقاي كاظمي دلشان به رحم آمد و تصميم گرفتند اتاق كوچكي را به ما اختصاص بدهند كه كليدش دست خودمان باشد و كساني كه دستي به قلم دارند گاه گاهي اينجا جمع بشويم و حسابي اشك بريزيم شعر بخوانيم و داستانك بنويسيم شايد خدا خواست و ماهم ازين راه ميليار در شديم كسي چه ميداند شايد جايزه ادبي نوبل را هم برديم از آن جهت گفتم كه اشك بريزيم به اين خاطر است كه چون من معتقدم كسي كه با اشك بيگانه است هيچوقت شاعر و نويسنده خوبي نميشود بياييد اينجارا حسابي باراني كنيم و سيل اشك راه بياندازيم تا سيلاب اشك مارا با خود ببرد به آنجايي كه دوستش داريم سوار بر بال ققنوس پيش بسوي اقيانوس!
تقیم به همه ی دوستان عزیز انجمنSadبه یاد بهترین دوستم محسن)
صبحها که سوار بر راه های عشق می شوم به یاد آن شقایقم که شعله اش هنوز در دل من زنده است.عشق من،تو را به رخ تمام شقایق های عالم می کشم و می گویم تا عشق من هست باید زندگی کرد.بی تو حتی هوا هم برای من غریبه است و دیگر نای نفس کشیدن در آن را ندارم.دیگر فعل های نوشته هایم به زمان گرشته ،برگشته.دیگر دوستت دارم ها به دوستت داشتم ها تبدیل شده.من نمی دانستم زمان اینهمه نامرد است که با گذشتنش باعث فراموش شدن تو می شود.عجب قصه ی تلخیست قصه ای که ابتدای آن عشق تو و انتهای فراموشی است.میروم...با کوله باری که در پستوی آن چیزی جزء خاطره نیست،میروم...با تمام شقایق ها جنگ کنم،چون آنها نگذاشتند که ما باهم باشیم(بین عاشق و معشوق رازیست،چه داند آنکه اشتر چراند)
رفتی و هنوز داغ رفتنت در جای جای قلبم شعله افروخته این قلب تا تو بودی میتپید.اما حالا.....
نمی دانم توصیفم چگونه است؟فقط یک چیز را می دانم که عاشق رفتی.باور کن اغراق نمی کنم ولی اگر تمام دنیا می رفتند این چنین اندوهگین نمی شدم.نمی گویم بعد از رفتنت منهم می روم نه...نه....
می مانم تا راه زیبایت را ادامه دهم.راهی که روزی آرزوی هردویمان طی کردن آن بود.رفتنت چیزی از بودنت کم نکرد.

از طرف دوستی همیشه جاودان برای محسن عزیز که یاد او خالی از لطف نیست
برای شادی روح پاکش صلوات
(03-01-2012 10:20 PM)pulaki نوشته شده توسط: [ -> ]بالاخره بعد از مدتهاي مديد اجاره نشيني و خانه به دوشي بالاخره آقاي كاظمي دلشان به رحم آمد و تصميم گرفتند اتاق كوچكي را به ما اختصاص بدهند كه كليدش دست خودمان باشد و كساني كه دستي به قلم دارند گاه گاهي اينجا جمع بشويم و حسابي اشك بريزيم شعر بخوانيم و داستانك بنويسيم شايد خدا خواست و ماهم ازين راه ميليار در شديم كسي چه ميداند شايد جايزه ادبي نوبل را هم برديم از آن جهت گفتم كه اشك بريزيم به اين خاطر است كه چون من معتقدم كسي كه با اشك بيگانه است هيچوقت شاعر و نويسنده خوبي نميشود بياييد اينجارا حسابي باراني كنيم و سيل اشك راه بياندازيم تا سيلاب اشك مارا با خود ببرد به آنجايي كه دوستش داريم سوار بر بال ققنوس پيش بسوي اقيانوس!
تبريك ميگم بهتون.ولي ناراحت از اين شدم كه من چند سالي هست اشك نريختم.برا همين فكر ميكنم در اينجا جايي ندارم.SadSadSadSadSad
موفق باشيد.
لینک مرجع