سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: خلاصه کتاب میلیونر شدن در جوانی
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
کتاب میلیونر شدن در جوانی، نوشته مت موریس با ترجمه ناهید سپهرپور، توسط انتشارات فرهنگ زندگی چاپ شده است. در ادامه بخشی از خلاصه کتاب آورده شده است.

داستان من (مت موریس)

دومین روز کلاس بازاریابی در دانشگاه تگزاس بود و من تمام تلاشم را می کردم تا روی صحبت های معلم بازاریابی، دکتر انگوین تمرکز کنم. کاملاً معلوم بود که در مدرسه بازرگانی مدارج عالی داشت، اما به وضوح می شد فهمید که در گویش انگلیسی مشکل دارد. او به ما گفت که نمی توانیم در طول کلاس به دستشویی برویم در غیر این صورت غایب تلقی می شویم. ناگهان احساس کردم بار دیگر در مدرسه ابتدایی هستم.
این حقیقت که او می خواست به ما تعلیم دهد چگونه در دنیای تجارت موفق شویم، با وجود اینکه هرگز به آن فضا قدم نگذاشته بود، موضوع وحشتناکی بود. در همین حین بود که برای نخستین بار صدایی در درونم گفت:«برو بیرون».
انگشتانم سفید می شدند و تمام بدنم منقبض بود. تا به حال در جایی بوده اید که احساسی منفی به بدنتان بدهد و بخواهید همان زمان از آنجا خارج شوید؟
من دو سال آخر، غرق در کتاب هایی درباره مکتب کارآفرینی بودم، به هر سمینار کسب وکار که پیدا می-کردم می رفتم و در اتومبیل به برنامه های صوتی الهام بخش در خصوص کسب وکار گوش می کردم. با وجود اینکه نخستین بار شکست خوردم، اما مجذوب این ایده بودم. من می دانستم که کارآفرین بسیار موفقی خواهم شد. آخرین چیزی که در فهرست اولویت هایم داشتم این بود که تلاش کنم یک دفتر مدیریتی مجلل داشته باشم. بالاخره تسلیم شدم.
نفس عمیقی کشیدم، کتاب هایم را برداشتم، برخاستم و رفتم بیرون. هنوز به خاطر دارم که کلاس ساکت شد و دکتر انگوین سخنش را قطع کرد، مطمئنم می خواست قانون نرفتن به دستشویی را به من یادآوری کند. وقتی از کلاس درس خارج شم، بازدم عمیقی کردم و احساسی از آزادی بدنم را فراگرفت. روزهای دانشگاهم تمام شده بود. سپس یک راست به دفتر اداری رفتم تا تمام کلاس هایم را لغو کنم و بالاخره از آن ورطه خارج شدم.
در حالی که هنوز محوطه دانشگاه را ترک نکرده بودم، بذرهای تردید در وجودم رخنه می کرد. آیا می توانم از عهده این کار برآیم؟ آیا واقعاً می توانم این کار را انجام دهم؟ آیا داشتم مرتکب بزرگ ترین اشتباه زندگیم می شدم؟ اما دیگر برای بازگشت خیلی دیر شده بود. دیگر از خط عبور کرده بودم. یا میلیونر یا ورشکسته.
و ورشکسته شدم.

ورشکستگی

با پول اندکی که در کارت های اعتباریم داشتم، توانستم مقداری وام برای باز کردن دفتر کار کوچک 120 فوت مربعی بگیرم. یک میز تحریر، یک خط تلفن و مقداری ملزومات دفتری داشتم و در واقع کسی را نداشتم که دوره های آموزشی ام را به او بفروشم. حالا زمان تبلیغات بود، بنابراین به بانک رفتم تا وام بیشتری بگیرم.
بدهی هر پنج کارت اعتباریم به حداکثر رسیده بود و من کاملاً ورشکسته شدم. حالا وقت آن بود که شغلی بیابم، چیزی که به شدت از آن نفرت داشتم. پس از جستجو در روزنامه، یک آگهی در بخش فروش دیدم که نوشته بود:«ماهیانه 10000 تا 20000 دلار کسب کنید!». برای مصاحبه به شرکت مزبور رفتم و پس از یک گفتگوی پنج دقیقه ای به من گفتند که آموزش فردای آن روز آغاز می شود. من برای فروش استخرهای شنای آماده استخدام شدم. با اینکه به هیچ وجه علاقه ای به شغل جدیدم نداشتم، اما به شدت نیاز به پول داشتم، پس فهمیدم باید حداکثر تلاشم را بکنم.
پس از اتمام آموزش، آنها گفتند که پیشکسوتانی در سرتاسر کشور دارند و از ما پرسیدند آیا ترجیح می دهیم نزدیک دالاس بمانیم یا به جای دیگری برویم. چون من تشنه کسب درآمد بودم به آنها گفتم مرا به هر کجا که می توانم بیشترین درآمد را داشته باشم بفرستند.
حقوق من هفته ای 200 دلار بود، به علاوه کارمزد فروش که شش تا هشت هفته بعد، یعنی پس از نصب استخر به من پرداخت می شد. اگر شانس می آوردم، می توانستم با پولی که پس از پرداخت صورتحساب های کارت اعتباری و هزینه بنزین و غذا باقی می ماند، هفته ای یک یا دو شب در متل اقامت کنم.
بقیه شب ها را در هوندا سیویک قراضه ام سر می کردم که دو بار خراب شده بود. به مدت دو ماه داخل اتومبیلم سر کردم و درس های ارزشمندی از بی خانمان بودن فراگرفتم. اول اینکه خوابیدن تا دیرهنگام آن هم در گرمای سوزان ماه جولای و آگوست چیز خوبی نبود. حدود ساعت 10 صبح، گرمای داخل اتومبیل به 150 درجه می رسید و وقتی از خواب بیدار می شدم، احساس می کردم چیزی نمانده که خونم به نقطه جوش برسد و داشتم از شدت گرما می مردم. موضوع بعدی این بود که وقتی کسی فقط هفته ای یک یا دو شب در متل باشد، دچار مشکلات بهداشتی و حمام رفتن می شود. پس از گذراندن چند روز در گرمای 100 درجه، دیگر واقعاً بوی گند می دادم... و تصور کنید چقدر بد بود که با این وضعیت می خواستم به خانه مردم بروم و سعی کنم چیزی به آنها بفروشم.
توانستم پمپ بنزین هایی پیدا کنم که در دستشویی آنها از داخل قفل می شد و من می توانستم با خودم صابون و یک حوله داخل دستشویی ببرم. زندگی من به این شکل بود.
21 سال داشتم، بی خانمان بودم، در اتومبیلم می خوابیدم، تنها بودم، بیش از 30000 دلار بدهی داشتم و در سرویس های بهداشتی پمپ بنزین ها حمام می کردم و حتی لخت و عریان در پارکینگ عمومی یک کلیسا دوش گرفتم زیرا به شدت بوی بد می دادم. آن شب زندگی من به پایین ترین نقطه خود رسیده بود.
این فراخوان بیداری من بود. آن شب با خودم عهد کردم، زندگی ام را تغییر دهم و به موفقیت عظیمی دست یابم، گرچه نمی دانستم چگونه؟

نقطه عطف

آن شب، به یکی از نوارهای صوتی آنتونی رابینز گوش دادم. یکی از موضوعاتی که آنتونی درباره آنها بحث می کرد این بود که همه ما از دو فشار اصلی انگیزه می گیریم: لذت طلبی و دوری از درد و رنج. درد و رنجی که آن شب به من دست داد، انگیزه تغییر دادن زندگیم را در من ایجاد کرد. در کمال صداقت باید بگویم واقعاً خوشحالم از اینکه چنین سطح پایینی از زندگی را تجربه کردم. واقعاً معتقدم که باید چنین درد و رنجی را حس می کردم تا به واسطه این ضربه، تغییری بنیادی در زندگیم ایجاد کنم...
هیچ مقصدی در انتظار قایق لجبازی نیست!
هر جا که متوجه شدی در اشتباهی، از همانجا برگرد
این نقطه عطفت به سمت موفقیت است.
در تاپیک بعدی خلاصه کتاب صد راه برای ایجاد انگیزه و اعتماد به نفس رو براتون میزاریم.
لینک مرجع