07-01-2014, 06:06 PM
یک روستایی که می خواد گله اش را برای کشتار بفروشه ، یک روستایی که می خواد محصول چقندرش را بفرسته کارخونه قند ، یک روستایی که می خواد گندمش را برای سیلو بارگیری کنه ، یک روستایی که محصول باغش را می خواد پیش فروش کنه ،
سخت می تونه به کسی اعتماد کنه ، یا پول را نقد می گیره و جنس را تحویل می ده یا خودش مستقلا عمل می کنه
شمای میلیاردر اگر بخواهی بابت همه این کارها پول نقد بدی ، اگر به اقیانوس هم وصل باشی بازم پول و سرمایه کم می یاری . این قبیل افراد با چنین کارهایی یا ساخت حسینه و خرج دادن و امثالهم کسب اعتبار می کنند.
من روستایی میام حتی یکم زیر قیمت کالام را در اختیار شما قرار می دم چون به شما اطمینان دارم ، شما هم اون کالا را با سود حداقل 10 درصدی و حداکثر N درصدی به بازار عرضه می کنی ، بدین ترتیب شما درصدی سود از کل درامد روستا دارید . خلاصه کلام می خوام بگم که اینکارها خوب نیست ولی برای کسب اعتبار سریع یک وقت هایی لازمه .
پشت محل کار ما یک کارخانه کمپوست قارچ هست ، این کارخانه علاوه بر تولید کمپوست خودش چندین سالن پرورش قارچ هم داره . جدای از اون کمپوست را به تعداد زیادی از اهالی روستا می فروشه و پس از محصول دهی محصول را هم از اونها می خره ، و مبلغش را وارد حسابشون می کنه ، حالا دوست داشتن می رن جسابداری درخواست برداشت وجه می دن که می ریزه به حسابشون یا نخواستن می مونه تو حسابشون تا برای دوره بعدی بهشون کمپوست بده .
این پول هر چه بیشتر توی حساب بمونه به کمپوستشون تخفیف می خوره ، یعنی همینطوری الکی الکی یک بانک هم راه اندازه و ازین راه هم سود می بره. مردم هم راضی بودن و کسب و کارشون رونق گرفته بود
اما این طرف قضیه را که نگاه کنیم ، کارخانه تماما با وام راه اندازی شده و مشکلات مالی کمی هم نداره. این قضیه گذشت تا چند ماه پیش اهالی یک روستای دیگه که به محل کارخانه نزدیک بودن و شخصی از اهالی اون روستا هم به دلیل مسائل قدیمی در کارخانه مشغول نبود . شبانه اومدن و به دلیل بوی بد بخش هایی از کارخانه را آتش زدند. فردا صبح که کارگرها اومدن سر کار و اهالی روستای اول که به نوعی خودشون را به کارخونه مدیون می دونستن و آینده کار خودشون را در خطر می دیدن . یک جمعیت حدود 1000 نفری جلوی درب کارخونه جمع شدن و داشتن برنامه ریزی می کردن برای حمله به روستای دوم ، من هم اونجا توی جمعیت بودم
یکم برگردیم عقب شب قبلش که مردم روستای دومی حمله می کردن ، من و کارگرها مشغول کار جوشکاری بودیم که متوجه جرکت جمعیت شدیم و با حودمون گفتیم باز اومدن اعتراض و یکم جلوی درب کارخونه شعار می دن و می رن و به کار خودمون مشغول شدیم. تا اینکه رئیس کارخونه دو ساعت بعد اومد از جلوی کارخونه ما رد شد و اومد پایین و سراع من که چه خبر ، من: سلامنی ، دوباره که این حسن آیادی ها سر و صدا کردن ، مگه ف/ی/ل/ت/رها را نصب نکردین ! نمی دونم ، آقای ***** تماس گرفته گفته اتیش زدن ، سرم را برگردوندم دیدم بله ، یک دود هم بلند می شه ، سوار ماشین حاجی شدم و با حاجی رفتم سمت کارخونه ، نزدیک دو سه میلیارد کاه داشت می سوخت ، نمی دونم تا حالا سوختن کاه را دیدید یا نه ، این کاه ها اول به صورت بسته بندی "فشرده هست" بعد میان به ارتفاع 6 7 متر در طول های 100 متری و عرض 10 متر روی هم دپو می کنند ، اتش که می گیره ، شما شعله را نمی بینی ولی از درون داره می سوزه و به هیچ نحوی خاموش نمی شه . خلاصه کاری نداریم گفت مهدی بیچاره شدم ، بیمه آتش سوزیم دو سه روزه تموم شده . این کاه ها را هم نقدی خریدم و دیگه ده میلیون تو صندوق کارخونه پول نیست .
همه این صحبت ها را کردم برای اینکه به اینجا برسم ، فردا صبحه و یک جمعیت هزار نفری با غمه و قداره و تفنگ چوپانی جمع شدن درب کارخونه و آماده برای دعوا و جمله به قول خودش دهواری به روستای بقلی
رئیس کارخونه رفت بالای بالکن نگهبانی و گفت: هم ولایتی های عزیز ، اتفاقیه که افتاده ، نگران من نباشید ، شکر خدا من اینقدر پول دارم که اگر تا 7 تا نسل بعد منم بخورن و بخوابم بازم پول دارم ، من اومدم این کارخونه را زدم که 4 تا جوون مشغول کار بشن ، می بینید که نزاشتند ، الان نزدیک 5 میلیارد سرمایه من را دود کردن رفت هوا
نگران من نباشید. من همینقدر دیگه تو انبار ***** کاه دارم ، همه را می فروشم می زارم تو بانک و دیگه این همه دردسر و حرص نمی حورم. انشالله از فردا بیایید حساب هاتون را بکنم ، بعدش درب کارخونه را می بندم و تمام . باز مردم شلوغ کردن که می ریم پدرشون را در میاریم می کشیمشون و ... رئیس کارخونه رفت تو و فکر کنم با ارزش ترین چیزی که در دسترس بود را برداشت اورد بیرون که همانا یک تلویزیون LCD 50 بود و از اون بالا پرتاب کرد پایین خورد تو سر در کارخونه و بعد هم خرد شد ریخت جلوی جمعیت ، فریاد زد می گم من صدها برابر این کارخونه پول دارم و احتیاجی به این کارخونه ندارم برای من نمی خواد برید دعوا / رفتید پول خون و جونتون پای خودتون و رفت تو
با این حرکت کلا جو عوض شد ، کاری نداریم ، همین حرکت یک سری را آروم و متفرق کرد ، یک سری هم رفتن روستای بالایی و زدن و خراب کردن و زخمی کردن و کاری نداریم. الان هم دو طرف زندانند
هیچ کس نرفت کارخونه تسویه حساب ، یک هفته ای کارخونه تعطیل بود بعد آروم آروم با چند تا ماشین کاه که اهالی همون روستا تامین کرده بودن کارش را شروع کرد ، بعدها شنیدم بیمه را هم با آشنا بازی درست کردند. و همه چیز به روال عادی برگشته ، تازه وام کلفت دیگه ای هم از دولت گرفت برای نصب ف/ی/ل/ت/ر و سرپوشیده کردن محیط کمپوست سازی برای کنترل بو ؛ ضرر دو سه میلیاردی شبانه فقط با اعتبار تبدیل شد به سود
نتیجه اینکه یک وقت هایی با خرد کردن ، آتش زدن و امثال چنین کارهایی می شه اعتباری کسب کرد که صدها بلکه هزاران برابر اون کالای از دست رفته را جایگزین کرد.
نکته اش اینکه ، نه کاهی توی انبار جای دیگه بود ، نه پولی که هفت نسل دیگه بخورم ، بدهکاری ها و اقساط کارخانه برای 7 نسل دیگه باقی مونده بود !! اگر کارخونه بسته می شد تمام چک ها برگشت و در کمتر یکی دوماه حاجی باید می رفت زندان
سخت می تونه به کسی اعتماد کنه ، یا پول را نقد می گیره و جنس را تحویل می ده یا خودش مستقلا عمل می کنه
شمای میلیاردر اگر بخواهی بابت همه این کارها پول نقد بدی ، اگر به اقیانوس هم وصل باشی بازم پول و سرمایه کم می یاری . این قبیل افراد با چنین کارهایی یا ساخت حسینه و خرج دادن و امثالهم کسب اعتبار می کنند.
من روستایی میام حتی یکم زیر قیمت کالام را در اختیار شما قرار می دم چون به شما اطمینان دارم ، شما هم اون کالا را با سود حداقل 10 درصدی و حداکثر N درصدی به بازار عرضه می کنی ، بدین ترتیب شما درصدی سود از کل درامد روستا دارید . خلاصه کلام می خوام بگم که اینکارها خوب نیست ولی برای کسب اعتبار سریع یک وقت هایی لازمه .
پشت محل کار ما یک کارخانه کمپوست قارچ هست ، این کارخانه علاوه بر تولید کمپوست خودش چندین سالن پرورش قارچ هم داره . جدای از اون کمپوست را به تعداد زیادی از اهالی روستا می فروشه و پس از محصول دهی محصول را هم از اونها می خره ، و مبلغش را وارد حسابشون می کنه ، حالا دوست داشتن می رن جسابداری درخواست برداشت وجه می دن که می ریزه به حسابشون یا نخواستن می مونه تو حسابشون تا برای دوره بعدی بهشون کمپوست بده .
این پول هر چه بیشتر توی حساب بمونه به کمپوستشون تخفیف می خوره ، یعنی همینطوری الکی الکی یک بانک هم راه اندازه و ازین راه هم سود می بره. مردم هم راضی بودن و کسب و کارشون رونق گرفته بود
اما این طرف قضیه را که نگاه کنیم ، کارخانه تماما با وام راه اندازی شده و مشکلات مالی کمی هم نداره. این قضیه گذشت تا چند ماه پیش اهالی یک روستای دیگه که به محل کارخانه نزدیک بودن و شخصی از اهالی اون روستا هم به دلیل مسائل قدیمی در کارخانه مشغول نبود . شبانه اومدن و به دلیل بوی بد بخش هایی از کارخانه را آتش زدند. فردا صبح که کارگرها اومدن سر کار و اهالی روستای اول که به نوعی خودشون را به کارخونه مدیون می دونستن و آینده کار خودشون را در خطر می دیدن . یک جمعیت حدود 1000 نفری جلوی درب کارخونه جمع شدن و داشتن برنامه ریزی می کردن برای حمله به روستای دوم ، من هم اونجا توی جمعیت بودم
یکم برگردیم عقب شب قبلش که مردم روستای دومی حمله می کردن ، من و کارگرها مشغول کار جوشکاری بودیم که متوجه جرکت جمعیت شدیم و با حودمون گفتیم باز اومدن اعتراض و یکم جلوی درب کارخونه شعار می دن و می رن و به کار خودمون مشغول شدیم. تا اینکه رئیس کارخونه دو ساعت بعد اومد از جلوی کارخونه ما رد شد و اومد پایین و سراع من که چه خبر ، من: سلامنی ، دوباره که این حسن آیادی ها سر و صدا کردن ، مگه ف/ی/ل/ت/رها را نصب نکردین ! نمی دونم ، آقای ***** تماس گرفته گفته اتیش زدن ، سرم را برگردوندم دیدم بله ، یک دود هم بلند می شه ، سوار ماشین حاجی شدم و با حاجی رفتم سمت کارخونه ، نزدیک دو سه میلیارد کاه داشت می سوخت ، نمی دونم تا حالا سوختن کاه را دیدید یا نه ، این کاه ها اول به صورت بسته بندی "فشرده هست" بعد میان به ارتفاع 6 7 متر در طول های 100 متری و عرض 10 متر روی هم دپو می کنند ، اتش که می گیره ، شما شعله را نمی بینی ولی از درون داره می سوزه و به هیچ نحوی خاموش نمی شه . خلاصه کاری نداریم گفت مهدی بیچاره شدم ، بیمه آتش سوزیم دو سه روزه تموم شده . این کاه ها را هم نقدی خریدم و دیگه ده میلیون تو صندوق کارخونه پول نیست .
همه این صحبت ها را کردم برای اینکه به اینجا برسم ، فردا صبحه و یک جمعیت هزار نفری با غمه و قداره و تفنگ چوپانی جمع شدن درب کارخونه و آماده برای دعوا و جمله به قول خودش دهواری به روستای بقلی
رئیس کارخونه رفت بالای بالکن نگهبانی و گفت: هم ولایتی های عزیز ، اتفاقیه که افتاده ، نگران من نباشید ، شکر خدا من اینقدر پول دارم که اگر تا 7 تا نسل بعد منم بخورن و بخوابم بازم پول دارم ، من اومدم این کارخونه را زدم که 4 تا جوون مشغول کار بشن ، می بینید که نزاشتند ، الان نزدیک 5 میلیارد سرمایه من را دود کردن رفت هوا
نگران من نباشید. من همینقدر دیگه تو انبار ***** کاه دارم ، همه را می فروشم می زارم تو بانک و دیگه این همه دردسر و حرص نمی حورم. انشالله از فردا بیایید حساب هاتون را بکنم ، بعدش درب کارخونه را می بندم و تمام . باز مردم شلوغ کردن که می ریم پدرشون را در میاریم می کشیمشون و ... رئیس کارخونه رفت تو و فکر کنم با ارزش ترین چیزی که در دسترس بود را برداشت اورد بیرون که همانا یک تلویزیون LCD 50 بود و از اون بالا پرتاب کرد پایین خورد تو سر در کارخونه و بعد هم خرد شد ریخت جلوی جمعیت ، فریاد زد می گم من صدها برابر این کارخونه پول دارم و احتیاجی به این کارخونه ندارم برای من نمی خواد برید دعوا / رفتید پول خون و جونتون پای خودتون و رفت تو
با این حرکت کلا جو عوض شد ، کاری نداریم ، همین حرکت یک سری را آروم و متفرق کرد ، یک سری هم رفتن روستای بالایی و زدن و خراب کردن و زخمی کردن و کاری نداریم. الان هم دو طرف زندانند
هیچ کس نرفت کارخونه تسویه حساب ، یک هفته ای کارخونه تعطیل بود بعد آروم آروم با چند تا ماشین کاه که اهالی همون روستا تامین کرده بودن کارش را شروع کرد ، بعدها شنیدم بیمه را هم با آشنا بازی درست کردند. و همه چیز به روال عادی برگشته ، تازه وام کلفت دیگه ای هم از دولت گرفت برای نصب ف/ی/ل/ت/ر و سرپوشیده کردن محیط کمپوست سازی برای کنترل بو ؛ ضرر دو سه میلیاردی شبانه فقط با اعتبار تبدیل شد به سود
نتیجه اینکه یک وقت هایی با خرد کردن ، آتش زدن و امثال چنین کارهایی می شه اعتباری کسب کرد که صدها بلکه هزاران برابر اون کالای از دست رفته را جایگزین کرد.
نکته اش اینکه ، نه کاهی توی انبار جای دیگه بود ، نه پولی که هفت نسل دیگه بخورم ، بدهکاری ها و اقساط کارخانه برای 7 نسل دیگه باقی مونده بود !! اگر کارخونه بسته می شد تمام چک ها برگشت و در کمتر یکی دوماه حاجی باید می رفت زندان