سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: آتش زدن زانتیا در جشن میلیاردر شدن
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2
یک روستایی که می خواد گله اش را برای کشتار بفروشه ، یک روستایی که می خواد محصول چقندرش را بفرسته کارخونه قند ، یک روستایی که می خواد گندمش را برای سیلو بارگیری کنه ، یک روستایی که محصول باغش را می خواد پیش فروش کنه ،

سخت می تونه به کسی اعتماد کنه ، یا پول را نقد می گیره و جنس را تحویل می ده یا خودش مستقلا عمل می کنه
شمای میلیاردر اگر بخواهی بابت همه این کارها پول نقد بدی ، اگر به اقیانوس هم وصل باشی بازم پول و سرمایه کم می یاری . این قبیل افراد با چنین کارهایی یا ساخت حسینه و خرج دادن و امثالهم کسب اعتبار می کنند.

من روستایی میام حتی یکم زیر قیمت کالام را در اختیار شما قرار می دم چون به شما اطمینان دارم ، شما هم اون کالا را با سود حداقل 10 درصدی و حداکثر N درصدی به بازار عرضه می کنی ، بدین ترتیب شما درصدی سود از کل درامد روستا دارید . خلاصه کلام می خوام بگم که اینکارها خوب نیست ولی برای کسب اعتبار سریع یک وقت هایی لازمه .

پشت محل کار ما یک کارخانه کمپوست قارچ هست ، این کارخانه علاوه بر تولید کمپوست خودش چندین سالن پرورش قارچ هم داره . جدای از اون کمپوست را به تعداد زیادی از اهالی روستا می فروشه و پس از محصول دهی محصول را هم از اونها می خره ، و مبلغش را وارد حسابشون می کنه ، حالا دوست داشتن می رن جسابداری درخواست برداشت وجه می دن که می ریزه به حسابشون یا نخواستن می مونه تو حسابشون تا برای دوره بعدی بهشون کمپوست بده .
این پول هر چه بیشتر توی حساب بمونه به کمپوستشون تخفیف می خوره ، یعنی همینطوری الکی الکی یک بانک هم راه اندازه و ازین راه هم سود می بره. مردم هم راضی بودن و کسب و کارشون رونق گرفته بود
اما این طرف قضیه را که نگاه کنیم ، کارخانه تماما با وام راه اندازی شده و مشکلات مالی کمی هم نداره. این قضیه گذشت تا چند ماه پیش اهالی یک روستای دیگه که به محل کارخانه نزدیک بودن و شخصی از اهالی اون روستا هم به دلیل مسائل قدیمی در کارخانه مشغول نبود . شبانه اومدن و به دلیل بوی بد بخش هایی از کارخانه را آتش زدند. فردا صبح که کارگرها اومدن سر کار و اهالی روستای اول که به نوعی خودشون را به کارخونه مدیون می دونستن و آینده کار خودشون را در خطر می دیدن . یک جمعیت حدود 1000 نفری جلوی درب کارخونه جمع شدن و داشتن برنامه ریزی می کردن برای حمله به روستای دوم ، من هم اونجا توی جمعیت بودم

یکم برگردیم عقب شب قبلش که مردم روستای دومی حمله می کردن ، من و کارگرها مشغول کار جوشکاری بودیم که متوجه جرکت جمعیت شدیم و با حودمون گفتیم باز اومدن اعتراض و یکم جلوی درب کارخونه شعار می دن و می رن و به کار خودمون مشغول شدیم. تا اینکه رئیس کارخونه دو ساعت بعد اومد از جلوی کارخونه ما رد شد و اومد پایین و سراع من که چه خبر ، من: سلامنی ، دوباره که این حسن آیادی ها سر و صدا کردن ، مگه ف/ی/ل/ت/رها را نصب نکردین ! نمی دونم ، آقای ***** تماس گرفته گفته اتیش زدن ، سرم را برگردوندم دیدم بله ، یک دود هم بلند می شه ، سوار ماشین حاجی شدم و با حاجی رفتم سمت کارخونه ، نزدیک دو سه میلیارد کاه داشت می سوخت ، نمی دونم تا حالا سوختن کاه را دیدید یا نه ، این کاه ها اول به صورت بسته بندی "فشرده هست" بعد میان به ارتفاع 6 7 متر در طول های 100 متری و عرض 10 متر روی هم دپو می کنند ، اتش که می گیره ، شما شعله را نمی بینی ولی از درون داره می سوزه و به هیچ نحوی خاموش نمی شه . خلاصه کاری نداریم گفت مهدی بیچاره شدم ، بیمه آتش سوزیم دو سه روزه تموم شده . این کاه ها را هم نقدی خریدم و دیگه ده میلیون تو صندوق کارخونه پول نیست .

همه این صحبت ها را کردم برای اینکه به اینجا برسم ، فردا صبحه و یک جمعیت هزار نفری با غمه و قداره و تفنگ چوپانی جمع شدن درب کارخونه و آماده برای دعوا و جمله به قول خودش دهواری به روستای بقلی
رئیس کارخونه رفت بالای بالکن نگهبانی و گفت: هم ولایتی های عزیز ، اتفاقیه که افتاده ، نگران من نباشید ، شکر خدا من اینقدر پول دارم که اگر تا 7 تا نسل بعد منم بخورن و بخوابم بازم پول دارم ، من اومدم این کارخونه را زدم که 4 تا جوون مشغول کار بشن ، می بینید که نزاشتند ، الان نزدیک 5 میلیارد سرمایه من را دود کردن رفت هوا
نگران من نباشید. من همینقدر دیگه تو انبار ***** کاه دارم ، همه را می فروشم می زارم تو بانک و دیگه این همه دردسر و حرص نمی حورم. انشالله از فردا بیایید حساب هاتون را بکنم ، بعدش درب کارخونه را می بندم و تمام . باز مردم شلوغ کردن که می ریم پدرشون را در میاریم می کشیمشون و ... رئیس کارخونه رفت تو و فکر کنم با ارزش ترین چیزی که در دسترس بود را برداشت اورد بیرون که همانا یک تلویزیون LCD 50 بود و از اون بالا پرتاب کرد پایین خورد تو سر در کارخونه و بعد هم خرد شد ریخت جلوی جمعیت ، فریاد زد می گم من صدها برابر این کارخونه پول دارم و احتیاجی به این کارخونه ندارم برای من نمی خواد برید دعوا / رفتید پول خون و جونتون پای خودتون و رفت تو

با این حرکت کلا جو عوض شد ، کاری نداریم ، همین حرکت یک سری را آروم و متفرق کرد ، یک سری هم رفتن روستای بالایی و زدن و خراب کردن و زخمی کردن و کاری نداریم. الان هم دو طرف زندانند
هیچ کس نرفت کارخونه تسویه حساب ، یک هفته ای کارخونه تعطیل بود بعد آروم آروم با چند تا ماشین کاه که اهالی همون روستا تامین کرده بودن کارش را شروع کرد ، بعدها شنیدم بیمه را هم با آشنا بازی درست کردند. و همه چیز به روال عادی برگشته ، تازه وام کلفت دیگه ای هم از دولت گرفت برای نصب ف/ی/ل/ت/ر و سرپوشیده کردن محیط کمپوست سازی برای کنترل بو ؛ ضرر دو سه میلیاردی شبانه فقط با اعتبار تبدیل شد به سود
نتیجه اینکه یک وقت هایی با خرد کردن ، آتش زدن و امثال چنین کارهایی می شه اعتباری کسب کرد که صدها بلکه هزاران برابر اون کالای از دست رفته را جایگزین کرد.


نکته اش اینکه ، نه کاهی توی انبار جای دیگه بود ، نه پولی که هفت نسل دیگه بخورم ، بدهکاری ها و اقساط کارخانه برای 7 نسل دیگه باقی مونده بود !! اگر کارخونه بسته می شد تمام چک ها برگشت و در کمتر یکی دوماه حاجی باید می رفت زندان
گريز زدن خود يك هنري است در ميان اهل منبر و روضه خوان ها. قهرا براي اينكه مردم بهتر و بيشتر گريه كنند، و به ظاهر براي اينكه اجر و ثواب بيشتري پيدا كنند، روضه هاي دروغ جعل شد. مردم ما هم فعلا مثل چايخورهايي كه به چاي پررنگ عادت كرده باشند كه چاي كمرنگ آنها را نمي گيرد، به روضه هاي خيلي داغ و پرحاشيه عادت كرده اند...

مي گويند يكي از علماي فلان آباد هميشه از روضه هاي بي اصلي كه خوانده مي شود رنج مي برد و به اهل منبر اعتراض مي كرد. معمولا مي گفت اين زهرمارها چيست كه شما مي خوانيد؟! ولي كسي به سخنانش گوش نمي كرد، تا آنكه يك دهه خودش در مسجد خودش روضه گرفت و باني هم خودش بود. با روضه خوان شرط كرد به اصطلاح خودش از آن زهرمارها قاطي نكند. روضه خوان گفت: آقا! من حرفي ندارم ولي بدانيد كه مردم گريه نمي كنند. گفت: تو چكار داري؟! در مجلس من نبايد از آن زهرماري ها يعني روضه هاي دروغ خوانده شود. مجلس بپا شد. آقا خودش در محراب، و منبر هم كنار محراب. منبري وارد روضه شد ولي هر چه خواست با روضه ي راست مردم گريه كنند نشد. آقا خودش هم دست را به پيشاني گذاشته بود و ديد عجب! مجلس خيلي يخ شد؛ و لابد با خود گفت الآن مردم عوام خواهند گفت علت اينكه روضه ي آقا نمي گيرد اين است كه نيت آقا صاف نيست و مريدها خواهند پاشيد. يواشكي سرش را به طرف منبر برد و گفت قدري از آن زهرماري ها قاطيش كن!!!!!

شما میخواهید بگویید بعضی وقتها هم باید گریزی زد به مقتضای زمانه .
زندگی دیگه اینجوریه خیلی پیچیده شده به حد اضطرار رسیدیم.........

یه تفالی زدم به باجه رندان گوگل ببین چی اومد :

ما لشگری از سلاح روسی داریم
در دوز و کلک رگ ونوسی داریم
هر جمعه که شد بیا که ما منتظریم
این هفته فقط نیا عروسی داریم!

فعلا دو سه روزیست هوا پس شده است
هر روز دعای عهد را می خوانیم

صد موعظه کن ولی ز تسلیم نگو
از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو
آقا تو بیا ولی فقط با یک شرط...
ار آنچه که ما دوست نداریم نگو!


پی نوشت : منابع موجود است
اینا هدفشون زندگی راحت نبوده فقط پول و پول و پول بوده و انسانیتشون رو خرج پول درآوردن کردن
وگرنه یک انسان اگه بخواد جشن پولدار شدنش رو بگیره میتونه تو دل خودش از کمک به مردم شاد باشه و خدابیامرز گفتن مردم رو برا خودش جمع کنه ته حسادت و دل شکستن آدمهایی که محتاج 1 صدم اون ماشین برا زنده موندن یا زنده نگه داشتن 1 عزیزن
(09-27-2014 02:21 PM)tan-graphic نوشته شده توسط: [ -> ]اینا هدفشون زندگی راحت نبوده فقط پول و پول و پول بوده و انسانیتشون رو خرج پول درآوردن کردن
وگرنه یک انسان اگه بخواد جشن پولدار شدنش رو بگیره میتونه تو دل خودش از کمک به مردم شاد باشه و خدابیامرز گفتن مردم رو برا خودش جمع کنه ته حسادت و دل شکستن آدمهایی که محتاج 1 صدم اون ماشین برا زنده موندن یا زنده نگه داشتن 1 عزیزن

درسته و منم همینو دارم میگم.
اون داستان مدیری که با فدا کردن یک تلویزیون کارخانه و بچه هاش رو مردم رو نجات داد قابل اقماض و توجه پذیر است در مقابل حماقت طرف مقابل اما آتش زدن مال و فخر فروشی و بی خیری را به هیچ وجه تایید نمیکنم.
سلام ودرود
بسیار بسیار کار ناپسندی هست .
ای کاش ...
صفحه ها: 1 2
لینک مرجع