سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: زندگی بهتر
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
سلام دووووووستای گل انجمن 10_004
این تاپیک واسه به اشتراک گذاشتن مطالب زیبای شما دوستانه که میتونه زندگی هر کسی رو بهتر کنه و در رویایی با مشکلات و موانع کمکون کنه.....
پس لطفا شرکت کنید تا همه مون به هم کمک کنیم واسه یه زندگی بهتر....

10_004شاد و موفق باشید 10_004
اولین حرکت برای رسیدن به موفقیت نوشتن اهداف است.
البته قبلا باید دیوار ذهنی خود را نابود کرده باشید.

با مطالعه تایپیکهای مربوط به این موضوع در انجمن این حرکت را که بسیار مهم است انجام دهید.

تشکر میکنم از استارتر عزیز این تایپیک.
فرض کنید زندگی همچون یک بازی است.
قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید.

جنس یکی از آن توپ ها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند .
پرواضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین،
دوباره نوسان کرده و بالا خواهد آمد.
اما آن چهار توپ دیگر به محض برخورد، کاملا شکسته و خرد می شوند.


آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از :
خانواده
سلامتی
دوستان
و روح خودتان؛
و آن توپ لاستیکی همان " کارتان " است.


کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید؛

چون همیشه کاری برای کاسبی وجود دارد؛

ولی دوستی که از دست رفت، دیگر بر نمی گردد.

خانواده ای که از هم پاشید دیگر جمع نمی شود.

سلامتی از دست رفته با زنمی گردد.

و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد.



برایان دایسون


ادامه دارد....

(06-05-2014 01:56 PM)jahanagahi نوشته شده توسط: [ -> ]اولین حرکت برای رسیدن به موفقیت نوشتن اهداف است.
البته قبلا باید دیوار ذهنی خود را نابود کرده باشید.

با مطالعه تایپیکهای مربوط به این موضوع در انجمن این حرکت را که بسیار مهم است انجام دهید.

تشکر میکنم از استارتر عزیز این تایپیک.

استاد عزیز و دوست داشتنی ؛ جناب قربانیان بزرگوار
حتما همینطوره که می فرمائید....
و
حقیقتا حضور شما در این انجمن و در این تاپیک باعث افتخار و دلگرمی همه ماست...
سپاس فراوان از توجه حضرتعالی 10_004
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد.
کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا
تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد
و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند...


اما

الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و
زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.


روستایی ها همین طور به زنده به گور کردن
الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همین طور به بالا آمدن ادامه داد
تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت
کشاورز و روستاییان از چاه بیرون آمد...


مشکلات مانند تلّی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم :

اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند
و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود!



ادامه دارد...
چند سال پیش در یک روز گرم تابستان...
پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد...
ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.
مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد.

پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود....
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد.
مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت...
تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر آن قدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.


کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید.
به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند....
دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند ؛
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود.

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را نشان دهد.
پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد.



سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت :
" این زخم ها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند "






چقدر خوبه گاهی مثل یک کودک قدر شناس خراشهای عشق خداوند را به خودمون نشون بدیم؛
بعدش می بینیم و با تمام وجود احساس می کنیم که چقدر دوست داشتنی هستند....

چقدر خوبه درک کنیم که گاهی اوقات خدامون
برای اینکه از تمساح های زمانه نجاتمون بده
باید یه خراشهایی بجا بزاره هر چند دردناک باشه وعمیق....
لینک مرجع