سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران

نسخه کامل: خودت باش
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2
مرد ساده لوح وچمدان

یک مرد ساده لوح برای اولین بار در عمرش داشت با قطار مسافرت می کرد .به او گفته بودند که میتواند سی کیلو بار داشته باشد.ولی وزن بارهای او چهل کیلو بود .او تصمیم گرفت که سی کیلو از بارهایش را کف کوپه بگذارد وده کیلوی بقیه را روی سرش نگه دارد! رئیس قطار به کوپه ی آنها رسید ،وقتی دید که مرد یک چمدان را روی سرش نگه داشته است ، تعجب کرد.از او پرسید:<<دوست من ،چرا آن چمدان را پایین نمی گذاری؟>>

مرد ساده لوح توضیح داد که اضافه بار دارد وگفت:
<<می دانم که اجازه نداشتم بیشتر از سی کیلو بار با خودم داشته باشم ، بنابراین بقیه را خودم حمل می کنم!>>
نکته: کار بسیاری از ما هم شبیه این مرد ساده لوح است .ما سعی میکنیم که بارهایمان را خودمان حمل کنیم به جای اینکه خودمان را به مراقبتهای خدا تسلیم کنیم .اگر تحلیل گرانه موقعیت خود را بررسی کنید ، متوجه خواهید شد که نهایتاً همه ی بارها توسط خداوند حمل می شود ، نه تنها بارهای شخصی زندگی ما ،بلکه زندگی ملتها ،نه فقط بار سنگین آسمان وزمین ،بلکه بار کل جهان ،راه شیری ،منظومه ی شمسی و...تمام بارها در نهایت توسط خود خداوندمتحمل می شود .پس چقدر باید نادان باشیم که اصرار کنیم تا بارهای کوچکمان را بر شانه های ضعیف خود حمل نماییم.

[b]بزرگترین شکست از دست دادن ایمان است ،متبرک کسی است که علی رغم همه ی رویدادها قلب خود را به سوی خدا میگیرد و میگوید : به تو <<توکل>> می کنم.
<<جی .پی .واسوانی.>>/b]
ملانصرالدین وشمع
ملانصرالدین نیمه شب از خواب پرید .زنش را بیدار کرد واز اوخواست کبریت را بردار دوشمع را روشن کند .پس از اینکه شمع روشن نشد ،او با صدای بلند حرف خود را تکرار کرد.
زن ملا جواب داد :<< اینجا به قدری تاریک است که من نمی توانم کبریت را پیداکنم .اگر تو شمع را روشن کنی ،من حتماً کبریت را پیدا خواهم کرد !>>
نکته: اگر منتظر بنشینیم تا همه چیز صدرصد فراهم شود ،هرگز کاری را شروع نمی کنیم.
با تشکراز شما خانم فیاض به خاطر تمام مطالبی که مینویسید باید بگم واقعا تمام مطالب هایی که مینویسید به دل میشینه و خیلی جالبه ممنون از لطفتون
با تشکراز شما خانم فیاض به خاطر تمام مطالبی که مینویسید باید بگم واقعا تمام مطالب هایی که مینویسید به دل میشینه و خیلی جالبه ممنون از لطفتون
رهبری از من آغاز می شود

اسکندر مقدونی زمانی مجبور شد سربازان خود را از بیابانی سوزان عبور دهد.سربازان او یازده روز در این بیابان پیش رفتندوآنانی که جان سالم به در برده بودند،بسیار خسته وتشنه شدند.
روزی پیش قراولان اسکندر کلاهخودی برای او آوردندکه محتوای یک یا دو استکان آب بودکه به دشواری موفق به پیدا کردنش شده بودند.در حالیکه کلاهخود به اسکندر تقدیم می شد ،سربازانش با چشم طمع به آن می نگریستند.
اسکندربا دیدن آب بی درنگ آن را روی شن های داغ پاشید وگفت:<<وقتی همه تشنه اند،روا نیست که من این آب را بخورم .>>سربازان او شدیداًبه آب نیاز داشتندودر صورت تقسیم شدن آب بین آنها،فقط قطره ای به هر نفر می رسید.
اسکندربه عوض آبی که سربازانش به آن نیاز داشتند،چیز دیگری به آنها داد:انگیزه .
اسکندر و سربازانش بعدها موفق به یافتن آب شدند،اما در آن لحظه اسکندرچیزی به آنها یاد داد که مهم تر از هر چیز دیگری بود :رهبری.

<<آنتونی رابینز >>می گوید:
یک رهبر راستین باید بتوانداز دانسته هایی که از بیرون دریافت می کند،به نحو موثر بهره گیرد،وگرنه کار رهبری به خود بزرگ بینی می انجامد.

موفقیت ،کم وبیش در دسترس همه هست،اما دامنه ی توفیق در زندگی شخص،بدون توان رهبری محدود است.
<<جان ماکسول>>
می خواهم خودم باشم
در باغ دیوانه خانه ای ،قدم می زدم که جوانی را سرگرم خواندن کتابهای فلسفه ای دیدم ،منش و سلامت رفتارش با بیماران دیگر تناسبی نداشت.کنارش نشستم وپرسیدم <<اینجا چه میکنی؟>>با تعجب نگاهم کرد .اما دید که من از پزشکان نیستم .پاسخ داد:<<خیلی ساده پدرم که وکیل ممتازی بود،می خواست راه او را دنبال کنم.عمویم که شرکت با زرگانی بزرگی داشت ،دوست داشت از الگوی او پیروی کنم.مادرم دوست داشت تصویری از پدر محبوبش باشم ،خواهرم همیشه شوهرش را به عنوان الگوی یک مرد موفق مثال می زند.برادرم سعی می کرد مرا طوری پرورش بدهدکه مثل خودش ورزشکاری عالی بشوم.>>
مکثی کرد ودوباره ادامه داد:<<در مورد معلمهایم در مدرسه (استاد پیانو)ومعلم انگلیسی ام هم همینطور شد ،همه اعتقاد داشتند که خودشان بهترین الگویند.
هیچ کدام آنطور به من نگاه نمی کردند که باید به یک انسان نگاه کرد....طوری به من نگاه می کردندکه انگار در آیینه نگاه می کنند.بنابراین تصمیم گرفتم خودم را در این آسایشگاه بستری کنم.اینجا دست کم می توانم خودم باشم.>>

دیوانه می گوید: من ابراهام لینکلن هستم.
فرد عصبی می گوید:ای کاش من آبراهام لینکلن بودم .وآدم سالم می گوید:من منم وتو تویی!
<<فردریک پرلز>>
مراقب کاشته هایت باش رفیق!

کشاورزی در یک زمین دو دانه کاشت.یکی دانه ی نیشکر ودیگری دانه ی درخت ((نیم))که درختی گرمسیری وبسیار تلخ است.دو دانه در یک زمین واحد،آبی یکسان وهوایی یکسان دریافت می داشتند.
دونهال سر برآوردندو شروع به رشد کردند.دانه ی نیشکر خصوصیت شیرینی را داراست،پس گیاه او چیزی جز شیرینی ندارد.دانه درخت ((نیم)) خصوصیت تلخی را داراست ومیوه ی آن چیزی جز تلخی ندارد.
آن کشاورز به کنار درخت ((نیم)) می رود،سه بار تعظیم می کند،صدو هشت بار طواف می کند وبعد شروع می کند به دعا که ای خدا ی درخت ((نیم)) خواهش میکنم به این انبه ی شیرین عطا کن ،من انبه ی شیرین می خواهم.
مشکل ماوجهل ما آن است که در حالی که دانه را می کاریم ،بی اعتنا می مانیم .دائماًدانه های
درخت ((نیم))را می کاریم اما وقتی زمان میوه دادن می رسد ،یک باره آگاه می شویم وانبه ی شیرین می خواهیم ومشغول گریه ودعا و امید داشتن برای انبه می شویم واین کارها ثمری ندارد.
((هایزنبرگ))با بیانی ژرف می گوید:
آینده ،فرایند و حاصل غیر قابل برگشت زمان حاضر می باشد!
((سعدی)) هم می سراید:
چو دشنام گویی دعا نشنوی
به جز کشته ی خویشتن ندروی
کارمند تنبل رییس((خجالت نمیکشی تو اداره داری جدول حل میکنی ?))کارمند،Sad(چه کار کنیم قربان ،این سروصدای ماشینها که نمیگزارد ادم بخوابد!))بزرگترین اشتباهی که ممکن است در زندگی خود مرتکب شویم این است که گمان کنیم برای هرکس کار میکنیم،غیر از خودمان!((برایان تریسی))
از ترسیدن نترسید!

در جریان بمباران خشونت آمیز تولون ،ناپلئون جوان چون بید به خود می لرزید .سربازی با دیدن او در این وضع به هم قطارش گفتSad(نگاهش کن!تا سرحدمرگ ترسیده است!))
ناپلئون جواب دادSad(بله.من ترسیده ام ،اما با این حال به جنگ ادامه می دهم.اگر شما نصف ترس من را داشتید ،مدتها قبل گریخته بودید.))
فرزانه ای ژرف نگر می گویدSad( ترس علامت بزدلی نیست .ترس است که به ما امکان می دهد که در برابر موقعیتهای زندگی شجاع وبا وقار باشیم.کسی که ترس را تجربه می کند ،اما به رغم ترسش به پیش می رود وبه ترس اجازه نمی دهد که او را متوقف کند ،شجاعتش را به اثبات می رساند.اما کسی که بدون در نظر گرفتن خطر با شرایط دشوار گلاویز می شود ،فقط بی مسئولیتی اش را به نمایش می گذارد.))
چگونه دنیایی میداشتیم ،اگر همه اشخاص حاضر در آن مانند من می شدند؟
چگونه کشوری می داشتم،اگر همه اشخاص حاضر در آن مانند من رفتار می کردند؟
چگونه شرکتی می داشتم؟ اگر همه کارکنان آن مانند من می بودند؟
چگونه خانواده ای می داشتم ،اگر همه افراد حاضر در آن مانند من رفتار می کردند؟
<<برایان تریسی>>
ما نمی توانیم تعیین کنیم چند سال زنده خواهیم بود ،اما می توانیم تعیین کنیم چقدر از زندگی بهره ببریم .
نمی توانیم تک تک اعضای صورتمان را انتخاب کنیم ،اما می توانیم انتخاب کنیم که چهره مان چگونه به نظر برسد.
نمی توانیم پیش آمدن لحظات دشوار زندگی را متوقف کنیم ،اما میتوانیم تصمیم بگیریم زندگی را کمتر سخت بگیریم.
نمی توانیم جو منفی دنیا را تغییر دهیم ،اما می توانیم فضای ذهن خودمان را تغییر دهیم.
<<جان ماکسول>>
مطالب عالی بود
سپاس10_004
صفحه ها: 1 2
لینک مرجع