موانع و موقعيت ها
در روزگاران قديم پادشاهي دستور داد تخته سنگي را وسط جاده اي قرار دهند. سپس خود و افرادش در گوشه اي مخفي شدند تا ببينند آيا كسي آن تخته سنگ را از سر راه برمي دارد يا نه.
عده اي از بازرگانان و افراد مرفه دربار با بي توجهي از كنار تخته سنگ عبور كردند. عده زيادي هم از مردم عادي با ديدن تخته سنگ شاه را ملامت مي كردند و او را مقصر مي دانستند كه چرا جاده ها را آباد نمي كند و به وضعيت آنها رسيدگي نمي كند. اما هيچكس براي برداشتن تخته سنگ از وسط جاده كاري انجام نمي داد. پس از مدتي كه افراد زيادي رفت و آمد كردند يك روستايي كه بار سبزيجات داشت از راه رسيد. آن مرد روستايي به محض اينكه به تخته سنگ رسيد بارش را به زمين گذاشت و شروع به هل دادن تخته سنگ كرد تا اينكه بعد از مدتي با زحمت زياد توانست تخته سنگ را از وسط جاده به كناري بغلتاند.
بعد از برداشتن تخته سنگ از وسط جاده مرد روستايي يك كيسه پول درست در جاييكه قبلاً تخته سنگ بود پيدا كرد وقتي مرد روستايي در كيسه را باز كرد با مقدار زيادي سكه هاي طلا و يك يادداشت مواجه شد كه در آن نوشته شده بود: طلاها متعلق به كسي است كه تخته سنگ را از سر راه مردم كنار بزند.
مرد روستايي چيزي آموخت كه بسياري از ما در مواجهه با سختي ها متوجه آن نمي شويم.
«هر مانعي كه سر راه ما بوجود مي آيد فرصتي براي پيشرفت در اختيار ما مي گذارد.»
افکار دیگران!
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد.
باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.
او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.
کسادی عمومی شروع شده است.
آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.
شرلوک هولمز
شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟
واتسون گفت: میلیونها ستاره می بینم.
هولمز گفت: چه نتیجه میگیری؟
واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم.
از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد.
از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد.
شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: واتسون تو ...ی بیش نیستی. نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که چادر ما را دزدیده اند!
بله، در زندگی همه ما بعضی وقتها بهترین و ساده ترین جواب و راه حل کنار دستمونه، ولی این قدر به دور دستها نگاه میکنیم که آن را نمی بینیم.
چند قورباغه از جنگلی عبور می كردند كه ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند . بقیه ی قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند كه گودال چه قدر عمیق است به دو قورباغه ی دیگر گفتند كه دیگر چاره ای نیست . شما به زودی خواهید مرد
.دو قورباغه این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان كوشیدند كه از گودال بیرون بپرند . اما قورباغه های دیگر دائما به آنها می گفتند كه دست از تلاش بردارید ، چون نمی توانید از گودال خارج شوید ، به زودی خواهید مرد .
بالاخره یكی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت او بی درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد. اما قورباغه ی دیگر با حداكثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می كرد . بقیه ی قورباغه ها فریاد می زدند كه دست از تلاش بردار ، اما او با توان بیشتری تلاش كرد و بالاخره از گودال خارج شد. وقتی از گودال بیرون آمد ، بقیه ی قورباغه ها از او پرسیدند : مگر تو حرفهای ما را نشنیدی ؟
معلوم شد كه قورباغه ناشنواست ، در واقع او در تمام مدت فكر می كرده كه دیگران او را تشویق می كنند.
آيا در زندگي و كسب و كار خود از برنامه اي جامع و هوشمندانه بهره مي گيريم و يا باري به هر جهت حركت مي كنيم؟.
آيا انگيزه و اعتماد بنفس لازم را براي دستيابي به اهداف خود داريم و يا اجازه مي دهيم كه اتفاقات و افراد پيرامون ما سرنوشت زندگي ما را رقم بزنند.
براستي چگونه مي توان به فردي موفق و پيروز تبديل شد.
موفقیت و سقراط
مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد.
مرد تلاش می کرد تا خود را رها کند اما ....
سقراط قوی تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود.
سقراط از او پرسید، " در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟" پسر جواب داد: "هوا"
سقراط گفت:" این راز موفقیت است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی بدستش خواهی آورد" رمز دیگری وجود ندارد.
]ی کاش این مطالب در تلویزیون، سینما در مدارس و..... آموزش داده می شد تا با تکرار مستمر در فکر و ذهن مردمان خوبمان نقش جاودانه می بست و مکمل راهبرد زندگی شان می شد. مگر چه این دروس باید می داشتند ونداشتند که بی توجه رها شدند!!!
واقعا جالب و آموزنده بود..
متشکرم
جک ولش
نشریه فورچون در سال 1999 وی را «مدیر قرن» نامید. عمده شهرت خود را مدیون بازسازی و سازماندهی شرکت جنرال الکتریک است که سطوح مدیریتی را از 29 سطح به 6 سطح کاهش داده، برخی حوزههای کسبوکار را تعطیل کرده و درصد زیادی از زیردستان خویش را اخراج نمود. بهرغم تاکتیکهای قوی و بیپروای وی (به خاطر اخراج تعداد زیادی از کارکنان شرکت، به او «جک نوترونی» مشابه با بمب نوترونی لقب داده بودند)، توانست ارزش جنرال الکتریک را از 12میلیارد دلار به 280میلیارد دلار رساند که بزرگترین افزایش ارزش در هر شرکتی در زمان هر مدیرعاملی بوده است.
2) استیو جابز
از بنیانگذاران شرکت اپل و رییس پیکسار که به عنوان یاغی و هنرمند و به همان اندازه مدیر تجاری، توانست یک سر و گردن بالاتر از سیلیکون ولی قرار گیرد. مجله فورچون او را «مرشد فرهنگی جهانی» نامید که مسوول تغییر شیوه کار و اجرای موسیقی در جهان بوده است. با اینحال او را به خاطر کارهایی از این قبیل هدف انتقاد قرار دادهاند: گرایشات برتریجویانه، اعتبار زیردستان را برای خود خرج کردن، مدیریت خرد کسبوکار، اخراج کارکنان از روی خشم و هر تعداد خلافهای اندک مثل پارک کردن مرسدس بنز خود در مکان مخصوص معلولان. ارزش خالص دارایی وی بیش از 20میلیارد دلار برآورد میشود.
3) سر ریچارد برانسون
ریچارد برانسون در سال 1972 و در سن 22 سالگی، نخستین فروشگاه صفحه موسیقی خویش به نام ویرجین را در لندن افتتاح کرد و نخستین قراردادش را با مایک الدفیلد برای صفحات موسیقی ویرجین امضا کرد. سال بعد یکی از صفحات موسیقی الدفیلد روانه بازار شد و در تعداد میلیونی به فروش رفت که متنی کلاسیک از موسیقی آزمایشی الکترونیکی شد. پنج سال بعد، برانسون قراردادی با یک گروه موسیقی راک امضا کرد که سایر موسسات آنها را رد کرده بودند. برانسون علاوهبر فروشگاههای صفحه موسیقی و شرکت هواپیمایی، به خاطر تلاشهای رکوردگذار جهانی مشهور است و به اندازه سلطان تجاری بودن به خاطر بیباک بودنش مورد احترام است. او که شخصیت پرجذبه و قابلی پیدا کرده است در تعدادی از پرطرفدارترین نمایشهای تلویزیونی ظاهر میشود. او یک سفینه فضایی نیز دارد. حداقل این که برانسون ثابت کرده است یک نفر میتواند در عین حال که یکی از ثروتمندترین و موفقترین مردم جهان است، گرم و دوستداشتنی نیز باشد.
4) سام والتون
سام والتون در سطرهای پایانی کتاب خود با عنوان «ساخت آمریکا» نوشت مهمترین قانون در تجارت، شکستن همه قوانین است. او همچنین گفته است، «من همیشه به خودم، به خاطر زیرپاگذاشتن قوانین یکسان دیگر، افتخار میکردم و همیشه طرفدار انسانهای سرکش و تکرویی بودم که قواعد من را به چالش میکشیدند.» رویکرد نوآورانه و جسارتآمیز وی به کسبوکار، تاسیس فروشگاههای زنجیرهای جهانی وال مارت بود که در سال 2002 توانست جای شرکت نفتی اگزان را به عنوان بزرگترین شرکت جهان بگیرد.
5) بیل گیتس
این را دیگر همه میدانند که ثروتمندترین مرد جهان کسی است که از دانشگاه اخراج شد. بیل گیتس به جای اتمام تحصیلات در دانشگاه معتبرهاروارد، تصمیم گرفت به یک فعالیت پرریسک اشتغال ورزد و تمام وقت خویش را به کسبوکار کوچکی به نام «مایکرو سافت» اختصاص داد که با کمک همکلاسی خود پل آلن تاسیس کردند. گیتس که از رویههای موجود منبع دسترسی باز توسعه نرمافزار رضایت نداشت، تصمیم به پولی کردن سیستم گرفت و درخواست اخلاقی برای منبع بسته کرد. او با تغییر قواعد توسعه نرمافزار،صنعت نرمافزار را به نحوی که امروزه میشناسیم تثبیت نمود.
6) دونالد ترامپ
میلیاردر خودساخته، سلطان املاک و مستغلات و به عنوان کسی که قواعد را به وجود میآورد شناخته میشود. در بین قواعد ترامپ برای موفقیت، این واژهها را پیدا نخواهید کرد: شرم، بخشندگی، همدردی یا مهربانی. دونالد ترامپ، رییس اصالتا قلدر ضعیفکُش، یک نماد فرهنگی و یکی از مشهورترین مردان جهان است. از مقایسه عکسهای تبلیغاتی وی در سالهای اولیه شهرت یافتن وی با تسلط اخیر وی در صحنه جهانی، روشن میشود که ترامپ چهره مشخصا رذیلانهای پیدا کرده است. در حالی که هیچ کس رهبری ترامپ را در کسبوکار زیرسوال نمیبرد، شهرت وی، اگر نه ثروت وی، بیش از آنکه ناشی از معاملات تجاری خاص یا تصمیمات حرفهای باشد به خاطر تصویر «رییس پست فطرت» و زندگی شخصی پرسرو صدای وی بوده است.
7) هنری فورد
پدر خودروهای امروزی، بنیانگذار شرکت خودروسازی فورد و مخترع خط مونتاژ متحرک خودرو، رهبر تجاری کاملا غیرمتعارفی بود. هنری فورد با پافشاری بر تولید انبوه خودروهای ارزان برای یک بازار گسترده، زمانه خویش و نیز سرمایهگذاران را به چالش کشاند. او دستمزدی بسیار بیشتر از آنچه مرسوم بود به کارکنان شرکت پرداخت که این کار را «مشوق دستمزد» نامید و بدین وسیله توانست نیروی کار قوی را جذب و نگه دارد. فورد از «سرمایهداری رفاهی» حمایت میکرد و علاقه غیرمعمولی به وضعیت زندگی کارکنان نشان داد و آنها را ملزم به زندگی طبق قوانین تعیین شده در «واحد جامعهشناختی» خود میکرد، به طوری که چگونگی گذراندن ساعات فراغت آنها را مشخص و محدود میساخت. ریسکهای وی نتیجه داد و شرکت فورد به ترسیم چشمانداز مدرن شهری کمک کرد.
8) ری کراک
ری کراک نخستین رستوران مک دونالد را باز نکرد. او صرفا یک شرکت کوچک خانوادگی را به حق امتیاز جهانی چندمیلیارد دلاری تبدیل نمود. استعداد کراک مثل هنری فورد و قبل از او این بود که راهی پیدا کرد تا کالاهای با کیفیت را به یک بازار انبوه وارد کند. او با معرفی خط مشیهای اکید برای چگونگی تولید و فروش اقلام غذایی، انقلابی در صنعت رستوران به وجود آورد. او فروش همبرگر را به یک علم تبدیل کرد و حتی صاحبان حق امتیاز خود را مجبور به گذراندن لیسانس همبرگرشناسی در موسسه آموزشی مک دونالد کرد. اما کراک بر خلاف فورد، به خاطر پرداخت دستمزد تا حد امکان اندک به کارکنانش مورد انتقاد واقع شد و متهم گردید که سعی در دور زدن قوانین حداقل دستمزد را داشت.
9) لی کا شینگ
ماجرای لی کا شینگ، ماجرای آمریکایی واقعی است: سختکوشی، عزم استوار و انتخابهای هوشمندانه که او را از فقر خارج ساخت و به محیط زیست اهمیت میدهد. تنها تفاوت این است که شینگ از چین است. ثروتمندترین مرد در هنگ کنگ، مجله فوربس ارزش خالص داراییهای شینگ را 5/26میلیارد دلار گزارش کرده است. برای مردی که دیپلم دبیرستان ندارد چنین ثروتی بد نیست. او هنوز به گذشته معمولی خویش وفادار مانده است (خانوادهاش هنگامی که ژاپن چین را اشغال کرد از کشور فرار کردند) و ترجیح نمیدهد ثروت خویش را به رخ بکشد. او به آرامی و مطبوع سخن میگوید و از کفش و ساعت ارزان قیمت استفاده میکند. در عین حال نظم و انضباط وی و جهتگیری روشن در کسبوکار باعث شده که لقب سوپرمن به وی بدهند. با اینکه ترکیبی منحصربهفرد از شرق و غرب جهان است کاملا به هیچ قالبی در نمیآید.
10) روپرت مورداک
سلطان رسانههای خبری و یکی از قدرتمندترین مردان جهان با مالکیت شرکتهای بسیاری از قبیل نیوز کورپرویشن، فاکس نیوز و نیویورک پست، روپرت مورداک 109مین مرد ثروتمند جهان است و مقام اعظم در رتبه کاتولیکی سنت گریگوری کبیر (لقبی که پاپ جان پل دوم به این استرالیایی – آمریکایی اعطا کرد هر چند که مورداک پروتستان است) وی به خاطر قدرت بسیار زیادی که در رسانهها کسب کرده و استفاده غیراخلاقی از اموال خود در مسیر دیدگاههای سیاسی دست راستی خویش، مورد انتقاد وسیعی واقع شده است. او در سراسر فعالیت کارآفرینی خویش، منافع رسانهای و سیاسی خویش را با ترسیم دقیق یک خط متوازن ساخته است، اما همیشه بدون حادثه نبوده است.
11) کری پاکر
وقتی که در سال 2005 کری پاکر از دنیا رفت ثروتمندترین مرد در استرالیا و سهامدار اصلی شرکت نشر و پخش بود. وقتی پدر وی فرانک پاکر، سلطان رسانه از دنیا رفت، کری امپراتوری خانوادگی را به ارث برد که اگر به خاطر اختلاف خانوادگی نبود به برادر بزرگترش کلاید میرسید که با عزیمت او به آمریکا اختلاف خاتمه یافت. کری پاکر که رقیب قسمخورده غول رسانهای روپرت مورداک بود اغلب با اتهامات مختلف روبهرو میشد تا جایی که متهم به فرار مالیاتی، جنایت سازمان یافته و قاچاق مواد مخدر شد، اگر چه پاکر سرانجام از تمام اتهامات تبرئه شد هنوز در استرالیا به عنوان کسی که در جنایات سازمان یافته نقش داشته است به یاد آورده میشود.
12) آندرو کارنگی
مهاجر فقیر اسکاتلندی که با تشخیص نیاز به تغییر، توانست به ثروتمندترین مرد در آمریکا تبدیل شود. او خود را با بازارهای در حال توسعه تطبیق داد، سرمایهگذاری سنگینی در فناوریهای نو کرد و هراسی نداشت که توصیههای خویش را زیر سوال ببرد.
در سن 33 سالگی، بیمناک از اینکه عمر خود را وقف ثروتاندوزی کردن، راحتی و آسایش را از وی سلب کرده است، نامهای به خودش نوشت و توصیه نمود که دنیای کسبوکار را در عرض دو سال برای همیشه ترک کند. نیازی به گفتن نیست که او به این توصیه عمل نکرد. این تنها باری نبود که حرف و عملش با هم همخوانی نداشت. برای مثال، کارنگی در توجه صریح به برابرطلبی سیاسی و حقوق کارگران در تشکیل اتحادیه نظیر نداشت؛ اما او تاکتیکهای ضد اتحادیهای هنری فریک را تایید کرد که منجر به مرگ تعداد نامعلومی در جنگ هومستید شد. کارنگی تلاش کرد به این شعار خود که «انسانی که ثروتمند میمیرد بدنام شده میمیرد»، عمل کند: او در زمان مرگش، 350میلیون دلار عمدتا برای ایجاد کتابخانههای عمومی و پشتیبانی از نهادهای علمی
اهدا کرد.
13) بوریس برزویسکی
نسبت به اکثر بخشهای جهان، فساد بخش شناختهشدهای از تجارت و سیاست در روسیه است، البته تجار و سیاستمداران معمولا از اشاره به جنبه شرارتبار جاهطلبیهای خود خودداری میورزند، اما بوریس برزویسکی یک استثنا است. در حالی که این میلیاردر همه اتهامات در رابطه با ارتباطات خود با فعالیتهای جنایی را رد میکند، او علنا تهدید کرده است جای ولادیمیر پوتین را «با زور» میگیرد. برزوسکی کمک کرد تا پوتین به قدرت برسد و اکنون او را متهم به جنایت میکند.
تعجبی ندارد که برزویسکی هدف عملیات ترور قرار گیرد. او عضو برجسته آکادمی علوم روسیه بود. قبل از اینکه از خرید و فروش خودرو به ثروت هنگفتی دست یابد کتابها و مقالات بیشماری درباره ریاضیات کاربردی منتشر ساخت. او در حال حاضر به نام پلاتون النین و با پناهندگی سیاسی در لندن زندگی میکند.
14) ارکادی کوهلمان
او خود را «از نوع بچه بدهای» تشکیلات بانکداری مینامد. ارکادی کوهلمان که بنیانگذار و رییس اجرایی ای ان جی دایرکت یکی از بانکهای با رشد بالا در آمریکا است میگوید او حتی بانکها را دوست ندارد و از کارتهای اعتباری متنفر است. کوهلمان جدای از «انرژیبخشی» به صنعت بانکداری، یک شورشی با ذهن قوی است که بانک خود را بدون دستگاههای خودپرداز یا شعبات رنگ و وارنگ اداره میکند. همه معاملات به صورت الکترونیکی بدون نیاز به حداقل سپرده یا کارمزد از مشتری انجام میشوند. کوهلمان میگوید که وی برخلاف اکثر مدیران مالی قصد دارد به مردم کمک نماید تا پولشان را پسانداز کنند نه اینکه خرج کنند. او میخواهد پساندازکردن پول را «مطلوب سازد.»
15) میکائیل دل
میکائیل دل یکی از مهمترین نوآوران صنعت رایانه شناخته میشود که با کاهش واسطه و فروش مستقیم رایانه شخصی به مصرفکننده، به مصرفکنندگان اجازه داد تا با تلفن یا نامه، دستگاهها و تجهیزات را سفارش دهند. او که از دانشگاه اخراج شد یکی از سه تولیدکننده اصلی رایانه شخصی و یکی از مردان ثروتمند جهان است. (اگر ارزش ویژه داراییهای وی را مقایسه کنید به نظر میآید که دل میتواند 6 تا 7 دونالد ترامپ را بخرد.) برخی از رقبای دل، به مدل تجاری منحصربهفرد وی طمع کردند، اما بدون اینکه موفقیتی بهدست آورند. او القابی مثل «مرد سال» را از مجله PC، «مدیر عالی در کسبوکار آمریکا» از نشریه Worth و «کارآفرین سال» از مجله Inc دریافت کرده است. تارنمای دل کام، یکی از بزرگترین سایتهای تجارت الکترونیکی مصرفی در فضای مجازی است.
16) رومن آبراموویچ
برخی زمانها او را «الیگارشی آرام» مینامند، پانزدهمین مرد ثروتمند جهان همیشه چشم خود را روی روابط پنهانی بسته است. رومن آبراموویچ که وزنهای در صنعت نفت روسیه و مالک باشگاه فوتبال چلسی است با تصمیمات تجاری متهورانه و اغلب حیرت انگیز خود جهان را تحتتاثیر قرار داده است. با وجود اتهامات وارده به وی که ثروتش را از راه بدبخت کردن دیگران به دست آورده است، مجله اکسپرت، آبراموویچ را مرد سال روسیه معرفی کرد و جایزه مرتبه افتخار را به خاطر کارهای نیکوکارانه برای توسعه منطقه چوکتکا دریافت کرد که نماینده و فرماندار آن منطقه نیز هست. آبراموویچ قبل از رسیدن به چهل سالگی معاملات تجاری چند میلیارد دلاری انجام میداد. او تایید کرده است که میلیاردها دلار بابت زد و بندهای سیاسی پرداخته است.
17) جف بزوس
آمازون کام، یکی از پیشتازان تجارت الکترونیکی است که ابتدا برای کتاب استفاده میشد. اینک یکی از پیشتازان در توسعه وب شده است که چگونگی خرید و فروش هر چیزی از فیلم و موسیقی و لوازم آرایش و وسایل منزل را تغییر داده است. آمازون با اکتشاف و کاربرد فناوریهایی از قبیل آمازون کیندل و آمازون مکانیکال ترک، چگونگی مطالعه کتاب و تعامل مصرفکنندگان با رهبران بازار را تغییر داده است. جف بزوس، مردی که در پشت این پدیده است میگوید بیشتر موفقیت خود را مدیون شانس و اقبال و کشف شهودی بوده است. بزوس همیشه یک چشم به مشتری داشته است و ریسکهای زیادی را پذیرفته که برخی اوقات به نفع آمازون نبوده است. با این حال او موفق به هدایت آمازون از میان بحران دات کام در دهه 1990 شد که توانست یکی از معدود ستونهای بادوام وب شود. بر خلاف مدیران سایر سایتهای پیشتاز وب مثل eBay، یاهو و گوگل، جف بزوس پست اجرایی خود را از آغاز یعنی زمانی که فقط کتاب میفروخت، حفظ کرده است.
18) سرگئی برین و لری پیج
این دو با هم دوره دکترا را در استنفورد دنبال میکردند که موتور جستوجوی گوگل را توسعه دادند و شرکت سهامی گوگل را تاسیس نمودند و دو مرد ثروتمند جهان شدند. در سال 2007 در کنار اریک اشمیت، کسی را که استخدام کردند تا به آنها در مدیریت گوگل کمک کند طبق فهرست جهانی مجله PC مهمترین افراد در وب هستند. آنها سرمایهگذاران شرکت تسلا موتورز شدهاند که قصد تولید خودروهای پیشرفته الکترونیکی را دارد. آنها یک بوئینگ 767 نیز خریدهاند که به یک هواپیمای مدیریتی بسیار بزرگ مبله شده لوکس تبدیل شده است. آنها هنوز به طور رسمی در دوره مرخصی از تحصیل دکترای خود در استنفورد بهسر میبرند.
19) اینگوار کامپارد و خانواده
بسیاری از میلیونها نفری که از صدها فروشگاه IKEA در سطح جهان خرید میکنند نمیدانند که دو حرف اول این فروشگاه زنجیرهای اثاثیه منزل از حروف نخست اسامی «اینگوار» و «کامپارد» گرفته شده است. (دو حرف آخر نیز از مزرعه الماتارید و دهکده آگونارید که او به دنیا آمده بود، گرفته شده است) یکی از نوآوریهای اساسی در پشت موفقیت IKEA شیوه کامپارد در یافتن راههایی برای کاهش دادن هزینهها است، در حالی که طرحهای اصیل و صاحب سبک ارائه میکند که به راحتی به منزل برده شده و قابل پیاده کردن است. کامپارد به خاطر خست و صرفهجویی معروف است. با اینکه ثروتمندترین مرد اروپایی در جهان شناخته میشود (البته ثروت وی از لحاظ قانونی متعلق به کل خانواده است) او ترجیح میدهد با یک ولووی قدیمی رانندگی کرده و در قسمت اکونومی کلاس سفر کند.
20) جورج سوروس
جورج سوروس ادعا میکند که از طریق تحلیلگری مالی در وال استریت شروع به پول درآوردن کرد تا بتواند ثروت کافی برای پرداختن به علایق خویش که نویسندگی و فلسفه بود پسانداز نماید. او از اندیشههای فیلسوف بزرگ انگلیسی سر کارل پوپر تاثیر فراوانی پذیرفت که کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» پوپر باعث شد تا سوروس موسسه جامعه باز را تاسیس کند نهادی که هدفش «شکلدهی به سیاست عمومی برای ترویج حکمرانی دموکراتیک، حقوق بشر و اصلاحات اقتصادی، حقوقی و اجتماعی» اعلام شده است. سوروس به خاطر عمل نکردن به ایدهآلهای شفافیت خود مورد انتقاد قرار گرفته است، چون موسسه جامعه باز، بیش از آنچه قانون تکلیف کرده است از فعالیتهای خود را افشا نکرده و اهداف مطلقا سیاسی را دنبال میکند. البته اکثر آن انتقادات از جانب کسانی میآید که هوادار دموکراتها نیستند.
1- با ارزش ترین دارایی ما توانایی کسب درآمد است نه آن پولی که به دست می آوریم. توانایی از دست نمی رود اما پول و ثروت ممکن است بارها از دست برود.
زندگی، بدهی، گرفتاری و موفقیتهای بابک بختیاری
وقتی با لباس زندان و دستبند، پای به دادگاه میگذارد و 70 طلبکار خشمگین را روبهروی خود میبیند، با خودش عهد میبندد در صورت خلاصی از این مخمصه، در کسب و کار تازهاش، با حساب و کتاب قدم بردارد؛ کسب و کاری که در آن نه از چک برگشتی و ورشکستگی خبری باشد و نه از بیاعتباری و بیآبرویی و تنهایی. شاید در پائیز 1384 وقتی زندانی بدهکار با زبان خواهش و منطق قول پرداخت تمام بدهیهایش را در صورت آزادی از زندان میداد، هیچ کدام از شاکیانش باور نمیکردند، او بدون داشتن کمترین سرمایه و اعتباری بتواند فروشگاه زنجیرهایاش را راهاندازی کند و در مدت 6 ماه، شعباتش به 106 و درآمدش به 5 میلیارد تومان برسد. اما او به توانایی و خلاقیت و پشتکار خودش ایمان داشت؛ ایمانی که کمکش کرد با 300 میلیون تومان بدهی کاری را شروع کند که او را به اوج موفقیت برساند.
جام جم سرا: شاید شنیدن سرگذشت زندگی پرفراز و نشیب انسانی که بارها زمین خورده و دوباره برخاسته است برای کسانی که با یک شکست متوقف میشوند، عبرت آموز باشد بویژه زمانی که بدانند وی شکست را همواره به تجربه طلایی زندگی اش تعبیر میکند و از آن پلی میسازد برای رسیدن به موفقیت.
برای دیدن کارآفرینی که با کسب و کار سادهای که راه انداخته، بیش از 5 هزار نفر منتفع شدهاند به محلهای در شمال تهران میروم؛ منطقهای در بام تهران و همجوار رشته کوه البرز. او را دراتاقی ملاقات میکنم که همچون خودش بیآلایش است. نه از تقدیرنامههای قاب گرفته خبری است و نه از لوحهای افتخاری که بعد از آزادی از زندان به عنوان کارآفرین برتر و ... دریافت کرده است.
بابک بختیاری در تابستان 1357زمانی که ایران آبستن یک انقلاب بزرگ بود، در تهران به دنیا آمد. او نیز مثل بسیاری دیگر کارآفرینان از کودکی به استقلال مالی و کسب درآمد علاقه مند بوده، به طوری که در 7 سالگی گاهی دور از چشم پدر و مادر پول توجیبیاش را کیک و آدامس و شکلات میخرید و جلوی استخر محلهشان بساط میکرد. وقتی هم که در 14 سالگی پدرش ورشکست میشود و به خانه مادربزرگ پناه میبرند، صبحها با خریدن چند ساندویچ سرد و فروختن آنها در زنگ تفریح به همکلاسیها، پول توجیبیاش را تأمین میکرد.
از مسافرکشی تا نمایشگاه داری
بابک نخستین کسب و کارش را زمانی آغاز میکند که پول فروش تمام لوازم خانه در اختیارش قرار میگیرد: «در سال 76 با سرمایه 2 میلیون تومانی که مادرم از فروش تمام لوازم خانه مان در اختیارم قرار داد، پیکانی خریدم که هم وسیله رفت و آمدم به دانشگاه بود و هم با آن در خیابانهای تهران مسافرکشی میکردم. هر چند از این کار روزی 10 هزار تومان هم درآمد داشتم اما شغلی نبود که با روحیات من سازگار باشد. ماشین را فروختم و با یکی از دوستان با سرمایه 4 میلیون تومانی رستورانی شراکتی راه اندازی کردیم. نداشتن پشتوانه مالی و سرمایه در گردش و محاسبه نکردن دوران به اصطلاح خاک خوردن کار، باعث شد در کمتر از یکسال تمام سرمایه مان را از دست بدهیم.
بعد از مدتی بوفه مدرسهای را اجاره کردم و به فروش ساندویچ پرداختم. تجربه شکست در رستوران در اینجا که نیاز به سرمایه بالا و دکور نبود به کمکم آمد و سود بالای روز 50 هزار تومانی را برایم رقم زد. با این موفقیت، بوفه 2 مدرسه دیگر را نیز اجاره کردم و بدین شکل نخستین فروش زنجیرهای را تجربه کردم. تا اینکه فصل تعطیلی مدارس شروع شد.
دنبال کاری بودم که روزی پدرم لوازم مستعمل دفتر کارش را گوشه حیاط خانه آورد. از فرصت به وجود آمده استفاده کردم و با تعمیر و رنگ آمیزی آنها و سپس چاپ آگهی فروش در روزنامه ، توانستم تمام لوازم را به قیمت خوبی بفروشم. این سود 400 هزار تومانی عاملی شد تا توقعام از بوفهداری بالاتر برود و با چاپ آگهی به خرید و فروش لوازم اداری دست دوم بپردازم. کم کم چند کارگاه تولید لوازم اداری راهاندازی کردم و چند فروشگاه زنجیرهای برای فروش آنها زدم. در اوایل کسب و کارمان رونق خوبی داشت و از تولید و فروش بالایی برخوردار بودیم. اما به دلیل محاسبه نکردن دقیق حساب و کتابها، ورشکست شدم و نه تنها تمام سرمایه ام را از دست دادم بلکه با 300 میلیون تومان چک برگشتی، جایی جز پشت میلههای زندان برایم باقی نماند.»
میگویند عقربههای ساعت در زندان کندتر از هرجای دیگری میچرخد. آنقدر کند که هر ساعتش به اندازه یک سال طول میکشد. اما زندان نیز مانند هر چیز دیگر برای بابک فرصتی بود تا فارغ از محیط پرهیاهوی بیرون به زندگی و آرزوهایش فکر کند؛ آرزوهایی که هر چند برخی شکستها آنها را به تأخیر انداخت اما نمیتوانست متوقفشان کند.
ایدهای از صندوقچه خاطرات
کسب و کارها عموماً به رفع نیاز مشتریان میپردازند. اما برخی کسب و کارها با طراحی یک نوآوری به ارائه خدمت یا محصولی جدید میپردازند که قبل از آن، نیاز به وجودش احساس نمیشد. بختیاری نیز برای رسیدن به رؤیاهای بلندپروازانهاش در پی خلق محصولی جدید بود:« در وجودم توان و انرژی زیادی احساس میکردم. بعد از رضایت شاکیان و آزادی از زندان چند کار دیگر را امتحان کردم که چندان موفق نبود و بر بدهیهایم افزود. تا اینکه در سفری همراه با یکی از دوستان به چین، آبمیوهای در رستورانی خوردیم که ذهن مرا خیلی به خود مشغول کرد. البته نه مزه و رنگ آبمیوه بلکه سرو آن در لیوانی دردار که از وسط آن یک نی برای نوشیدن خارج شده بود. آن موقع چنین لیوانی در ایران وجود نداشت.
دوستم دستگاهِ ساختِ آن را خرید و به ایران بازگشتیم. ذهنم تا مدتها به این فکر مشغول بود که چه محصول دیگری میتوان با این لیوان ارائه کرد تا اینکه به یاد خاطرهای از دوران کودکی ام افتادم. یادم آمد که هر وقت مادرم بستنی میخرید، ابتدا آن را در ظرفی هم میزدم تا رقیق شود، سپس چند اسمارتیز به آن اضافه میکردم و تا ته سر میکشیدم و میخوردم که خیلی مزه میداد. از یادآوری این خاطره آنچنان خوشحال شدم که از جایم پریدم و دائم میگفتم «یافتم یافتم» به گونه ای که اطرافیانهاج و واج مرا مینگریستند.
در واقع ایده تولید و فروش بستنی شل در لیوانی که در دارد و با یک نی مصرف میشود از یادآوری خاطره کودکی آغاز شد.
با قرض و وام مغازه ای در شمال تهران بین دو بستنی فروشی بزرگ و معروف اجاره کردم و روی تابلوی آن نوشتم شعبه مرکزی آیس پک ( بستنی بسته بندی). از دید برخیها محاصره بین دو رقیب بزرگ یک ریسک بود اما به نظر خودم این یک فرصت بی نظیر برای دیده شدن بود. در واقع آن محل بازاری بود برای خریدن و خوردن بستنی و ما هم عرضه کننده نوع جدیدی از بستنی بودیم.
تبلیغات ما دهان به دهان بود. یعنی مشتریانمان با رضایتی که از نحوه سرو و مزه بستنی ما داشتند به دیگر دوستان خود نیز اطلاعرسانی میکردند. یکی از تبلیغات ما در ابتدا دادن بستنی رایگان به راننده خودروهایی بود که برای خوردن بستنی در آن محل توقف میکردند. آنها و همراهانشان با دیدن این مدل بستنی، لوگوی آن و نام خاصش که خارجی بود، کنجکاو میشدند تا بیایند داخل مغازه و بستنی با نی که تا آن زمان با قاشق خورده میشد را امتحان کنند. در واقع نوآوری در بسته بندی بستنی، نوع لوگو، طراحی دکوراسیون داخلی که حاصل تجربیات پیشینم بود و تبلیغات شفاهی باعث استقبال فراوان مردم از این محصول و موفقیت سریع ما شد. به طوری که شعبه دوم را نیز خیلی زود افتتاح کردیم. حتی طلبکارانم نیز به مشتریان پر و پا قرص مان تبدیل شده بودند.
کمکم افراد زیادی مراجعه میکردند و درخواست گرفتن نمایندگی داشتند. من نیز به شرطی با واگذاری امتیاز موافقت میکردم که نحوه مدیریت شعبهها مطابق شعبه مرکزی و نظارت ما صورت بگیرد. همچنین خدماتی مانند دکوراسیون و مبلمان داخلی مغازهها، مجهز کردن آشپزخانه، تهیه لیوانهای مخصوص و دادن مواد اولیه بستنی در انحصار شرکت مرکزی و با مدیریت من انجام بگیرد. بدین گونه سیستم فروش زنجیرهای ما وسعت گرفت به طوری که در مدت 6 ماه تعداد شعبههایمان به 106عدد رسید که در دنیا یک رکورد محسوب میشود و تعداد افرادی که به طور مستقیم و غیرمستقیم از این کسب و کار منتفع میشدند به 5 هزار نفر افزایش یافت. در این مدت نه تنها توانستم بدهی 300 میلیون تومانیام را بپردازم بلکه حدود پنج میلیارد تومان نیز سود عایدم شد.»
در سال86 او به عنوان کارآفرین برتر ملی معرفی میشود و سال 88 کسب و کارش در لیست صد برند برتر ایرانی جا خوش میکند. البته کسب و کارهای شکست خورده پیشیناش را با درایت بیشتر احیا میکند و در زمینه فروش مبلمان و رستوران داری به موفقیتهای خوبی دست مییابد. ضمن آنکه روی محصولات دیگری همچون آبمیوه و ماست و بستنی نوآوریهایی انجام میدهد.
هر شکست یک تجربه طلایی
بختیاری در پاسخ به این سؤال که از این همه زمین خوردن چه درسهایی گرفته است، میگوید:«زمین خوردن را بازیای میدانم برای افزایش تجربیاتم. هر موقع که زمین خوردم قوی تر شدم و با اتکا به تواناییهای خودم بلند شدم و با قدرت بیشتری به حرکت ادامه دادم. کسی که زمین نخورد، نمیتواند به انسانی قوی تبدیل شود. افراد موفق و ثروتمند دنیا بعد از بارها شکست و زمین خوردن به پیروزی رسیدهاند. کسانی که زمین خوردهاند
بدانند که بحرانهای زندگی آنها را قوی تر میسازد همچون آهنی که با حرارت به فولادی سخت بدل میشود.»
این کارآفرین شانس و خوش بیاری را برای همه یکسان میداند و میگوید: « نداشتن خوش بیاری و شانس بهانه آدمهای ضعیفی است که نمیتوانند از فرصتهای موجود به خوبی استفاده کنند. همه چیز به توانمندیهای خود افراد بستگی دارد. برخی بی توجه و به سادگی از کنار موقعیتها میگذرند و برخی با برقراری ارتباط صحیح از موقعیتهای پیش آمده هر فرصتی را به ثروت تبدیل میکنند.»
شنیدم که جایی گفته عشق به کتاب خواندن دارد؛ از او میپرسم با وجود این هم مشغله و گرفتاری، وقتی هم برای مطالعه دارید؟
میگوید:« اگر از من بپرسند که علم بهتر است یا ثروت به طور قطع خواهم گفت علم. اگرچه تحصیلات آکادمیکم را در رشته مهندسی عمران نیمه تمام رها کردم ولی هرگز خواندن کتاب را کنار نگذاشته ام. در هر فرصتی اطلاعات تجاری ام را افزایش میدهم. خواندن کتاب برای من یک عشق است. از دوران نوجوانی داخل تاکسی، اتوبوس، مطب دکتر، صف انتظار بانک و ... به خواندن کتابهای مورد علاقه ام در زمینه تجارت و موفقیت، میپرداختم و هیچ وقت به بهانه کار و گرفتاری فرصت یادگیری را از خودم دریغ نمیکنم. در مورد اهمیت برنامهریزی هم به قانون بیست، هشتاد آقای «پاره تو» اشاره کنم که میگوید بیست درصد از همه فعالیتها و کارهایی که انجام میدهیم، هشتاد درصد از نتایج مهم و معنادار را برایمان به ارمغان میآورد.
در واقع انجام این 20 درصد در زندگی ما تفاوت ایجاد خواهد کرد و ما را در مسیری که آرزوی آن را داریم، قرار خواهد داد. پس برنامه ریزی زندگیمان را باید به گونه ای طراحی کنیم که در کمترین زمان بیشتری نتایج عایدمان شود. من اعتقاد دارم با برنامهریزی و نظم دادن به کارها میتوان فرصتهای زیادی را آزاد کرد تا اوقات بیشتری را در کنار خانواده گذراند.
برخیها را میبینیم که در تمام عمر از صبح تا شب وقتشان را درگیر یک مغازه میکنند اما برخی دیگر با بهرهگیری از یک سیستم، نه تنها آن مغازه را از دور کنترل میکنند بلکه میتوانند دهها مغازه دیگر هم راهاندازی کنند. باید اعتراف کنم هر چقدر کارهایم بیشتر میشود، به دلیل بهره مندی از سیستمی که به حضور فیزیکی من نیازی ندارد، وقتم نیز آزادتر میشود و میتوانم اوقات بیشتری را با خانوادهام باشم و به ورزش رزمی که مورد علاقهام است بپردازم و مسافرتهای طولانی مدتی در برنامه ام داشته باشم بدون آنکه کمترین مشکلی در اداره کسب و کارم ایجاد شود.»
از کارآفرینی که در سنی کمتر از 30 سالگی بزرگترین فروش زنجیره ای در ایران را راه اندازی کرد و به اوج ثروت و موفقیت رسید، رموز موفقیتش را میپرسم، میگوید:« به عنوان یک کارآفرین خودم را در ابتدای راه میبینم و اگر امروز پیشرفتی در کارم دارم به این دلیل است که به انگیزههایم بها داده ام. در کار به پنج اصل تخیل، باور، برنامهریزی، تلاش و هدف اعتقاد دارم. تخیل به ما این امکان را میدهد تا به هر ایده ای که میخواهیم فکر کنیم. باورداشتن به تواناییهایمان و رشد کسب و کارمان دومین رمز مهم موفقیت است.
در مرحله بعد برای عملی کردن رؤیایمان باید برنامه ریزی کنیم. در واقع برنامه ریزی سناریویی است که حتی بدون داشتن پول و پارتی میتواند کسب و کارمان را رو به جلو هدایت کند و بدون وجود آن مقصد را نمیبینیم. مرحله آخر تلاش است که بدون مراحل قبلی این عامل هیچ تأثیری در موفقیت شما نخواهد داشت. البته یک نکته بسیار مهم برای رسیدن به موفقیت و شکل دادن رؤیاهایمان، دور کردن افکار منفی و سیاه از ذهن و قلبمان است که آنها مخل و مزاحمی هستند برای زایش اندیشههای نو و ایدههای بکر در ذهنمان.»
لذت موفقیت در پیمودن مسیر است
بابک بختیاری در اختیار گذاشتن تمام امکانات به فرزندان را نادرست میداند و میگوید:« اگر بدون زحمت همه چیز برای بچهها مهیا شود، زندگی برایشان بی معنا میشود. آنها باید با تلاش و زحمت در مسیر موفقیت حرکت کنند تا مزه آن را بچشند و قدرش را بدانند. باید در این راه بارها زمین بخورند و بلند شوند تا موانع را پشت سر بگذارند. آنگاه که همچون فولاد محکم شدند هر چه در اختیارشان قرار گیرد به بهترین شکل از آن استفاده میکنند.»
بختیاری همچنین موفقیت در هر کسب و کاری را آموختنی میداند و نه ذاتی و ادامه میدهد:« افراد زیادی با حضور در کلاسهای مختلف راههای موفقیت را پیدا میکنند. از شکستهایشان درس میگیرند و روحیهشان را قوی نگه میدارند، باوری قوی دارند و به آینده کارشان امیدوارند. انسانها اگر در جهت رسیدن به آرزوهایشان تلاش کنند قطعاً رشد بهتری را در دنیا شاهد خواهیم بود. اما متأسفانه بسیاری از افراد به دلیل سستی و تنبلی و نداشتن باور از پیگیری آرزوهایشان میگذرند که نتیجهای جز حسرت برایشان باقی نمیماند.»وی انتهایی برای آرزوهایش متصور نیست و حضور در عرصههای جهانی را حداقل آرزویش میداند که مسیری از این راه را با افتتاح شعبی در مالزی، کویت، عراق و امارات متحده پیموده است. همچنین به رعایت شعار«همیشه حق با مشتری است» تأکید میکند و معتقد است «رضایت مشتری برکت هر کسب و کاری است».
او ارتباطات را عاملی تأثیرگذار در رشد کسب و کارها میداند و میگوید:« با هر کسی که دوست شدم و ارتباط برقرار کردم یک روزی به کمکم آمد؛ چرا که هر کس اطلاعاتی دارد، محصولاتی را میشناسد و ارتباطاتی دارد که میتواند در پیشبرد کسب و کارمان مؤثر باشد. حتی رقابت سالم نیز میتواند انگیزهای بالا برای رشد کسب و کارمان ایجاد کند.»
وقتی با این کارآفرین خوشفکر خداحافظی میکنم در این فکرم که چند نفر مانند او پیدا میشود که در اندیشه ساختن برندی برتر هستند، اما شانس دریافت رضایت و فرصتی از طرف طلبکارانشان را نیافتهاند. آیا هستند کسانی که میتوانند در صورت آزادی، برای چند هزار نفر اشتغال آفرینی کنند؟
این کارآفرین انتقادی هم به بانکها دارد و میگوید:« خیابانهای تهران روزگاری شبهای روشنی داشت. چراغ بسیاری از مغازهها همچون رستورانها، گلفروشیها، ساندویچیها، آرایشگاهها و... روشن بود اما چند سالی است که بانکها بهترین نبشها را خریدهاند و یک تجارت پرسود و بی دردسر برای خود ایجاد کردهاند. این شده تاریکی خیابانها و کوچ مردم به خانهها. شاید اگر بانکها شعبههای خود را در داخل پاساژها و خیابانهای فرعی میزدند، شهرمان شبهای روشنتری داشت.»
مهرداد افشار/ ایران